گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد چهارم
.گناه خصي كردن:




عنصر المعالي در باب بيستم ضمن گفتگو از كارزار كردن، به فرزند خود تأكيد مي‌كند كه هرگز به حكم خودخواهي نسل كسي را منقطع نكند كه گناهي بزرگتر از اين نيست:
«... خام كردن عادت مكن كه خام كردن برابر خون كردنست. از بهر شهوت خويش نسل مسلماني از جهان منقطع كني، ازين بزرگتر بيدادي نباشد. اگرت خام بايد، خود خام كرده يابي كه مزه آن تو برگيري و بزه آن به گردن ديگران بود و تن خويش از گناه پاك داشته باشي ...» «2»
غالب فرمانروايان شرق از فرط خودبيني و خودپرستي براي توده مردم حقوق و اختياري قايل نبودند. حتي پادشاه بالنسبه عاقل و خيرخواهي مثل شاه عباس به خود حق مي‌داد كه رعيت مظلومي را كه به قصد دادخواهي مي‌خواست عريضه‌اي به او تقديم كند به بدترين وجهي كيفر دهد. پيترو دلاواله مي‌نويسد: «يك روز شاه نگران و ناراحت بود، دهقان بيچاره‌اي پيش او دويد كه عريضه خود را تقديم كند، شاه به جاي دادرسي برآشفت و دستور داد پاهايش را در وسط ميدان به درختي ببندند. و من هم آن‌روز به ديدن اين مجازات عجيب كه در ايران خيلي مرسوم است رفتم. مجازات بدين‌ترتيب اجرا مي‌شود كه پاهاي محكوم را از پشت، در آنجا كه ساق به كف پا مي‌پيوندد سوراخ مي‌كنند و ريسماني از آن مي‌گذراند تا از گرسنگي هلاك شود. و اگر بعد از مدتي مقاومت كرد و نمرد، شكمش را با شمشير درمي‌آورند و او گرفتار يك مرگ دردناك و تدريجي مي‌شود زيرا در اين صورت روده‌هاي او بر صورتش مي‌ريزد و آن بيچاره مي‌كوشد دوباره آنها را در شكم خود فرو برد و بالاخره با وضع فجيعي جان مي‌سپارد، اما اگر مرد خطاكار مستحق مردن نباشد، فقط يكي دو ساعت او را در همان حال باقي مي‌گذارند و سپس رهايش مي‌كنند و حتي بعد از آن رنجي هم حس نمي‌كند. فقط در مدت تحمل اين مجازات واقعا گرفتار شكنجه‌اي وحشتناك شده است. دهقان بيچاره نيز خوشبختانه بعد از مدتي كوتاه از اين وضع خلاص شد.» «3» همين پادشاه خوشنام گاه به خود اجازه مي‌داد كه هزاران رعيت مازندراني را وادار كند تا روزهاي متمادي دايره‌وار منطقه‌اي را محاصره كنند و با دادوفرياد شكارها را به محوطه مورد نظر شاه برانند تا شاه و حرمسراي او با طيب خاطر، هرحيواني كه مي‌خواهند هدف تير خود قرار دهند. گاه در طول اين ايام عده كثيري از كشاورزان از تشنگي و خستگي جان مي‌دادند و شاه از مشاهده اين عمل كودكانه و حيواني شرمسار نمي‌شد.
______________________________
(1). سفرنامه پيترو، پيشين، ص 456.
(2). قابوسنامه، به اهتمام دكتر يوسفي، پيشين، ص 101.
(3). سفرنامه پيترو، پيشين، ص 376.
ص: 1354

انواع كيفر

اشاره

در كتاب مجموعه داستانهاي ايراني ضمن حكايتي به تفصيل از دسايس فقيه، والي، شحنه، قاضي و محتسب شهر براي به دام افكندن زن زيبايي سخن مي‌گويد و نشان مي‌دهد كه چگونه آن زن با حيله و نيرنگ جملگي را فريب داد و در صندوق بزرگي زنداني كرده و ماجرا را به پادشاه وقت اعلام كرده است شاه چون از جريان كار با خبر گرديد «... بفرمود تا فقيه را محبوس كردند و دو هزار دينار از او گرفتند و به زن زرگر دادند ...
قاضي را بر خر نشانيدند و در شهر گردانيدند، و محتسب و شحنه را ريش تراشيدند و از شهر بيرون كردند، و والي را چوب بسيار زدند و هر چهار نفر را معزول كردند و زن زرگر را دلداري بسيار داد.» «1»

آدم‌سوزي:

آدم‌سوزي يا سوزاندن انساني به نام بزهكاري موارد فراواني در تاريخ داشته است. امير بهلول نهاوندي در برابر تيمور طغيان كرد اما وقتي تسليم شد، سپاهيان «بهلول را زنده در آتش انداختند و سوختند.» «2» در زمان شاه طهماسب، ظفر سلطان حاكم رشت را به تبريز آوردند. عنايت اللّه خوزاني نيز زير قفس آهني آويخته شده و طعمه حريق گرديد ... شاه طهماسب همچنين ركن الدين مسعود كازروني را كه از اجله علما و اطبا بود مورد سخط قرار داد و به آتش افكند و كشت. «3»
نادر شاه در دوره سلطنتش دو تاجر مهم ارمني جلفا را كه بر سر نادر سوگند دروغ خورده بودند مجازات كرد و دستور داد زنده در ميدان بزرگ بسوزانند. و اين واقعه در سال 1746 م.
روي داد. شاگرد مكتب نادر، احمد خان دراني هم كه پس از مرگ نادر مقدمات سلطنت خاندان خود را در افغانستان فراهم مي‌كرد، خطاب به ابراهيم خان كاردي گفت: «تو خود را مسلمان دانسته تقويت كفر چرا كردي و به حرب اسلام آمدي؟ او در جواب به معاذير لاطائل جواب مي‌گفت، شاه دراني را غضب مستولي شد، آتشي عظيم برافروخته او را بسوخت.» «4»

مجازات قاضي رشوه‌خوار:

شاه عباس شنيد كه يكي از قضات اصفهان از طرف دعوايي رشوه گرفته و ايشان را به مصالحه وادار كرده است. پس دستور داد تا قاضي رشوه‌خوار را وارونه بر خري نشاندند و دم آن را به دستش دادند و دل و روده و شكنبه گوسفندي را كه در همان حال كشته بودند بر سر و دوشش آويختند و او را بدين صورت چندبار گرد ميدان شهر گرداندند و مردي پيشاپيش او فرياد مي‌زد كه اين است جزاي قاضي رشوه‌خوار.

كيفرهاي شاه عباسي:

تاورنيه در سفرنامه خود نمونه‌اي چند از كيفرهاي شاه عباس كبير را نقل مي‌كند، از جمله مي‌نويسد: «ميرزا تقي حكمران گيلان با غلام بچه زيبايي به عنف نزديكي كرد، و او نزد شاه عباس شكايت كرد، شاه حكومت گيلان را به او داد و دستور داد سر ميرزا تقي را
______________________________
(1). مجموعه داستانهاي ايران، به كوشش دكتر ابو الفضل قاضي، ص 59.
(2). طغرل‌نامه شامي، ص 166.
(3). لغت‌نامه دهخدا.
(4). يادداشتهاي ابراهام كاتوغي، ص 127 به نقل از سياست و اقتصاد صفوي، دكتر پاريزي، ص 243 به بعد.
ص: 1355
بفرستند، ولي ميرزا تقي كه به گناهكاري خود پي برده بود، شخصا آلت خود را بريده در سيني طلا گذاشت و به شاه تقديم كرد، با اين عمل شاه از كشتن او درگذشت.» «1»
همچنين تاورنيه مي‌نويسد كه شاه عباس با لباس دهقاني به دكان خبازي و كباب‌پزي مراجعه كرد و يك من نان و يك من گوشت كباب‌شده خريد و به دربار آمد و به اعتماد الدوله دستور داد ترازو بياورد. چون اين هردو فروشنده كم داده بودند، به دستور شاه در ميدان، شبانه تنوري ساختند و يك سيخي به قامت انسان حاضر كردند و خباز و كباب‌پز را در ميدان كباب كردند. «2» همچنين تاورنيه مي‌گويد شاه عباس دوم به سه نفر از زنها امر كرد شراب بنوشند، گفتند مي‌خواهيم به مكه برويم، شاه نپذيرفت، سه مرتبه اصرار كرد، چون قبول نكردند، فرمان داد هر سه را در آتش بسوزانند. يك‌بار نيز به يكي از زنان محبوب خود خشم گرفت و بر او نيز تكليف ميگساري كرد و او نپذيرفت، دستور داد او را در آتش بسوزانند. خواجه‌سرا كه از لطف شاه به او خبر داشت، از كشتن او خودداري كرد. صبح شاه پرسيد، گفت نكشته‌ام. امر كرد بي‌درنگ رئيس خواجه‌سرايان را در آتش افكنند و زن را بخشيد. «3»

كيفر خان ايروان:

«پس از آن‌كه محمد بيك عده‌اي را به شكايت عليه خان ايروان تحريك كرد، شاه عباس ثاني، نجفقلي را مأمور كرد كه به ايروان برود، و او را مغلولا به اصفهان بياورد.
چون مأمور شاه به ايروان رسيد، خان در مقر حكومت نشسته بود، بي‌درنگ نزديك او رفت و گفت حسب الامر شاه، تو محبوس هستي، و يك پس‌گردني هم به او زد و فورا پالهنگي به گردنش گذاشت، بازوهايش را هم با دو پارچه چوب بسته از پالهنگ گذرانيد ... خان را به همين حالت وارد اصفهان كردند، اما شاه در حق وي ترحم كرد و امر فرمود كه برود در خانه خودش در اندرون پيش زنهايش محبوس باشد نه به حمام برود و نه سر بتراشد و نه از اندرون بيرون بيايد ...» «4» اين ملايمترين كيفرهاي يك شاه مستبد بود.
در زمان شاه صفي «حاكم قم كه مرد نجيبي بود» براي تعميرات قلعه قم و مرمت پل رودخانه و بعضي مخارج ديگر از اين قبيل، بدون اين‌كه به شاه بنويسد و اجازه بخواهد، عوارض مختصري به سبدهاي ميوه كه وارد شهر مي‌شد بسته بود. خبر به شاه رسيد (1042 ه) بقدري متغير شد كه حكم كرد حاكم را با زنجير به اصفهان بردند. پسر اين حاكم از محارم شاه بود (ظاهرا قليانچي بوده) شاه صفي حكم كرد تا پسر سبيلهاي پدرش را بكند، بعد بيني او را ببرد، بعد گوشها و چشمها و دست آخرسر او را از تنش جدا كرد. بعد از اين كار، شاه پسر را به جاي پدر حاكم قم كرد و پيرمرد عاقلي را به نيابت او مقرر داشت و او را با حكمي بدين مضمون به قم فرستاد:
اگر تو از آن سگي كه به درك رفت بهتر حكومت نكني، ترا به سخت‌ترين شكنجه به قتل
______________________________
(1). سفرنامه تاورنيه، ص 757.
(2). همان، ص 779.
(3). همان، ص 769.
(4). همان، ص 822.
ص: 1356
خواهم رسانيد. «1»

اخته كردن دو جوان برومند:

تاورنيه در سفرنامه خود مي‌نويسد: «در زمان شاه سليمان، عليقليخان يك روز دو نفر جوان خوش‌سيما و خوش‌آواز را به شاه معرفي كرد. شاه ضمن اظهار خوشوقتي، از اين‌كه نمي‌تواند آنها را در حرم نگاه دارد اظهار تأسف كرد. عليقليخان براي اثبات چاكري و نوكرمنشي خود بدون توجه به سرنوشت اين دو جوان، يك نفر جراح طماع و بدنهاد فرانسوي را بر آن داشت كه هردو را خصي (اخته) كند. جراح به اميد پول، دست به اين جنايت زد، ولي عليقليخان چند روز پس از اين واقعه درگذشت و جراح بي‌وجدان پول‌پرست از اين، جنايت طرفي نبست.» «2»

شمع آجين كردن:

شاه عباس دوم فرمانده بزرگي را به خان هرمز سپرد و به او نوشت كه «او را عوض خون دو برادر به تو بخشيدم، هرچه مي‌خواهي با او بكن. خان هم يكي از بي‌رحمانه‌ترين كيفرها را در حق او اعمال كرد. دستور داد بدن او را شمع آجين كنند و روزي دو ساعت سوار شتري نموده و در شهر بگردانند. با اين‌كه پيوسته اين شمعها آب مي‌شد و بر جراحتهاي او مي‌ريخت و بدن او را كباب مي‌كرد، آن مرد دلير با عزم در كمال شجاعت و بردباري متحمل اين عذاب مي‌شد و ابدا شكايت نمي‌كرد، به‌طوري كه، من شيفته قوت نفس و دليري آن مرد شدم. بالاخره پس از آن‌كه سه روز او را با بيرحمي گردانيدند، رئيس كمپاني هلندي و ساير فرنگيهايي كه در هرمز بودند، و عده‌اي از تجار داخلي، به اجتماع نزد خان رفتند و از او خواهش كردند كه به اين حركت وحشيانه خاتمه دهد. وي نيز دستور داد، سر او را بريدند.» «3» نادر كه در سنگدلي و خون‌آشامي شاگرد مكتب تيمور بود، دشمنان خود و امراي خيانتكار را به سه نوع كيفر مي‌نمود: «يكي آن‌كه امير خائن را مي‌سوزانيد، ديگر آن‌كه مي‌گفت وي را شمع آجين كنند و سوم اين‌كه وي را در يك قفس آهني كوچك جا مي‌داد و آن قفس را از شاخه درختي مي‌آويختند و هرروز يك قطعه نان و چند جرعه آب به او مي‌دادند تا اين‌كه از خستگي و بي‌حركت بودن اعضاي بدن و آلودگي بميرد ...» «4» درست در همان سالهايي كه اروپاييان از بركت نهضت شهريگري (بورژوازي) اصول و مقررات فئوداليسم را درهم مي‌ريختند و با اكتشافات و اختراعات جديد و تحديد قدرت سلاطين مستبد و طبقات ستمگر، در راه سعادت و نيكبختي پيش مي‌رفتند، در ايران در نتيجه استبداد مطلق سلاطين و عمال آنها جامعه ايراني هرروز قدمي به عقب مي‌رفت و نيروها، ذوقها و استعدادات فراوان مردم اين مرزوبوم در زير پنجه ظلم و استبداد تباه مي‌شد.
______________________________
(1). همان، ص 144.
(2). همان، ص 845.
(3). همان، ص 840.
(4). ژان‌گوره، خواجه تاجدار، ترجمه ذبيح اللّه منصوري، ص 49.
ص: 1357

نگاهي به غرب‌

اشاره

سازمان اجتماعي و وضع دستگاههاي قضايي و پليسي اروپا تا قرن هيجدهم فرق زيادي با ممالك شرقي نداشت، كيفرهاي شديد تا پايان قرن هفدهم در اروپا نيز رايج بود. كشور فرانسه كه در عصر لويي 14 سرآمد كشورهاي اروپايي بود، در مورد بزهكاران روشي شقاوت‌آميز داشت «... مجموعه قوانين لويي چهاردهم (73- 1667) كه تا زمان پيدايش مجموعه قوانين ناپلئون (10- 1804) در كشور فرانسه نافذ و جاري بود، نسبت به قوانيني كه پس از ژوستي‌نين تدوين شده، در مقام و مرتبتي برتر قرار داشت و با كمال نيرومندي به پيش راندن چرخ تمدن ... كمك مي‌كرد.
سازمان پليس شهري تشكيل يافت تا پاريس را از آلودگي به جنايات پاك كند ... سرهنگي مدت 21 سال رياست پليس پاريس را به عهده داشت و در اين مدت خيابانهاي پاريس به يمن مباشرت او سنگفرش شد و اندكي نظافت يافت و با پنج هزار چراغ روشني گرفت و تا اندازه‌اي روي امنيت به خود ديد ... جاسوسان و عمال مخفي دولت در سراسر فرانسه مراقب اعمال و گفتار مردم بودند. شكنجه متهمان براي اعتراف به گناهاني كه به آنها نسبت مي‌دادند باقي و قانوني بود. لويي به خود حق مي‌داد كه هركيفري را براي هرگناهي مقرر سازد. چنان‌كه در سال 1674 فرمان داد هرروسپي را كه در شعاع 8 كيلومتري كاخ ورساي همراه با يكي از قراولان شاهي ببينند، دستگير كنند و گوشها و بيني او را ببرند.» «1» البته قبل از لويي 14 يعني در قرون جديد نيز كيفرها، بسيار وحشيانه و رقت‌انگيز بود.

انواع كيفر در غرب:

ويل دورانت ضمن توصيف حكومت و نيز در قرن يازدهم به كيفرهاي قرون وسطايي اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «چهل قاضيي كه از طرف شوراي كبير تعيين شده بودند، بشدت و به طرز مؤثري دادستاني مي‌كردند. قوانين خيلي واضح بود، به دقت درباره وضيع و شريف اجرا مي‌شد، جريمه‌ها منعكس‌كننده ظلم رايج در آن زمان بود، محبوسان غالبا در حجره‌هاي تنگي زنداني مي‌شدند كه داراي حداقل نور و هوا بود. مجازاتهاي قانوني بسيار ستمگرانه بود و تازيانه زدن، داغ كردن، قطع كردن عضو، كور كردن، بريدن زبان، شكستن دست و پا، چرخ شكنجه و نظاير آنها را شامل مي‌شد. محكومان به اعدام را ممكن بود در زندان خفه سازند و يا محرمانه غرق كنند يا از پنجره كاخ بياويزند، يا زنده بسوزانند. كساني كه مرتكب جنايات وحشيانه يا دزدي اشياء مقدس شده بودند، با انبر داغ مي‌شدند يا به دم اسب بسته مي‌شدند و سپس سرشان بريده و تنشان شقه مي‌شد.» «2»
تاورنيه سياح و بازرگان معروف كه در عصر لويي چهاردهم مي‌زيسته و در عهد صفويه چندبار به ايران مسافرت كرده است، مي‌نويسد كه در آلمان قاتل تبه‌كاري را چنين كيفر دادند:
«حكم شد كه او را در چندين نقطه شهر بگردانند و گوشت بدنش را با گازانبر بكنند و به جاي
______________________________
(1). ويل دورانت، تاريخ تمدن، عصر لويي چهاردهم، ص 19.
(2). تاريخ تمدن، رنسانس كتاب پنجم، بخش دوم، ترجمه صارمي، ص 181.
ص: 1358
گوشت كنده شده سرب آب كرده بريزند. و بعد از آن عمليات، او را بردند بيرون شهر راتيسبون و زنده‌زنده پاره‌پاره كردند. و كارش را به پايان رسانيدند ...» «1»
فساد و رشوه‌خواري و ظلم و بي‌عدالتي نيز در اروپاي قرن 16- 17 رواجي تمام داشت.
ويل دورانت ضمن تصوير اوضاع اجتماعي عصر اليزابت (1558- 1603) از وضع دلخراش «عدالت و قانون» در آن دوران سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «انگلستان در سال 1581 در حدود 5 ميليون نفر جمعيت داشت كه بيشتر آنها به كار كشاورزي مشغول بودند. جز اقليت ممتاز و صاحب حقوق، اكثريت قاطع مردم در گرداب ظلم و فساد غوطه‌ور بودند و از حق و عدالت خبري نبود ... دادگاهها به اتفاق عموما فاسد بودند، يكي از اعضاي پارلمان، يكي از امناي صلح را چنين ناميده حيواني كه براي نيم دوجين جوجه از يك دوجين قانون چشم مي‌پوشيد ...
شكسپير از قول لير «2» مي‌گويد «گناه را با طلا اندود كن، تا نيزه نيرومند عدالت بي‌آن كه صدمه‌اي ديده باشد بشكند.» از آنجا كه قضات به دلخواه ملكه از كار بركنار مي‌شدند، قاضيها نظر ملكه را در رأي خود منظور مي‌داشتند ...» «3»
حتي فرانسيس بيكن دانشمند، براي تحصيل جاه و مال در مقام دادستاني مكرر حق و عدالت را به نفع شاه زير پا نهاد. «4» به اين ترتيب مي‌بينيم در تمام دوره فئوداليته در شرق و غرب، قوانين و مقررات بنابه ميل و اراده طبقه فرمانروا تدوين و به نفع و مصلحت آنان اجرا مي‌شد و منافع و مصالح اكثريت مورد توجه نبود.

چگونگي تنظيم اسناد

اشاره

بعد از نهضت اسلامي چنان‌كه اشاره شد، در اثر توسعه تدريجي زندگي اجتماعي و اقتصادي، خريد و فروش و قرض و اجاره و امثال اينها به موجب سند انجام مي‌گرفت و گواهان عادل صحت آن را تأييد مي‌كردند و به احتمال قوي اينگونه اسناد در دفتري ثبت مي‌شد.
راجع به چگونگي تنظيم اسناد در دوران قبل از مغول قبلا سخن گفتيم. آنچه مسلم است، پس از حمله مغول در كليه شئون مدني و قضايي ايران آشفتگيهايي پديد آمده است و اشخاصي فاسد و فرصت‌طلب از اين بي‌سروساماني استفاده مي‌كردند، و به كمك روحانيان و عمال فاسد دولت به تنظيم اسناد بي‌اساس و تجاوز به حقوق مردم بي‌پناه مبادرت مي‌نمودند.
غازان خان به تشويق خواجه رشيد الدين فضل اللّه وزير دانشمند خود بر آن شد كه به اين وضع اسف‌انگيز پايان بخشد و چنان‌كه قبلا گفتيم در اين راه موفقيتهاي بزرگي به دست آورد.

يك سند تاريخي از عهد مغول:

«از سندي كه به تاريخ 791 ه (1389 ميلادي) نوشته
______________________________
(1). سفرنامه تاورنيه، مقدمه، ص 22.
(2).Lear
(3). ويل دورانت، آغاز عصر خود، ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 158.
(4). همان، ص 184.
ص: 1359
شده و موضوع آن مربوط است به يكي از اختلافات ملكي، چنين برمي‌آيد كه در مورد مرافعات ملكي بعضي از قضات در رأي دادن تا حدي مستقل بودند. اين سند مربوط است به ادعاي مالكيت ملكي واقع در «كهن هرزن آذربايجان». يكي از طرفين دعوي خواجه غياث الدين محمد بن خواجه رشيد الدين محمد بوده كه روزگاري وزارت داشته و از اين‌رو شايد مردي متنفذ بشمار مي‌رفته است. به موجب سند مورد بحث، مدتي بوده است كه او و برادرش كمال الدين محمد بر سند مالكيت زميني با اولاد مردي به نام پيرايوب و به رعاياي كهن هرزن دعوي داشتند تا اين‌كه به شهاب علي قاضي معسكر فرمان داده مي‌شود كه به اين دعوي بنابر امر شرع رسيدگي كند. شهاب علي بي‌درنگ كدخدايان كهن هرزن را به حضور مي‌طلبد، طرفين دعوي هم وكلاي خود را تعيين مي‌كنند. ماهيت دعوي اين بود كه غياث الدين دو دانگ از ملك مورد بحث را غصب كرده بوده است و كساني كه با او طرف بودند، استرداد ملك و اجرة المثل را مي‌طلبيدند پس از رسيدگي، رأي قاضي به نفع فرزندان پيرايوب و رعاياي كهن هرزن بدين قرار صادر مي‌شود.» «1»

يك راي كهن قضايي:

«دو دانگ تام مشاع از اصل ششدانگ اراضي مزارع الاكي حق و ملك طلق و مال محض خاص و خالص رعاياي قريه هرزن قديم است حق من حقوقهم و ملك من املاكهم و عقار، من عقاراتهم و ايشان راست يد تصرف شرعي مالكانه در آن ... به هرنوع خواهند و اراده نمايند و اين حجت شرعيه جهت تذكر ماجري در قلم آمد و جري ذلك في سلخ شهر ربيع الثاني سنه احدي تسعين و سبعمايه (791) «2»
خواجه رشيد الدين فضل اللّه در نامه‌اي كه به حاكم سمنان نوشته، قاضي سمنان را از پرداخت عوارض معاف كرده و اعلام كرده است كه قضات آن نواحي «به نصب او حاكم و به عزل او معزول باشند.»

مظالم قاضي همدان و ماجراي املاك نازخاتوني:

يكي از قضات بدنهاد و بي‌صفتي كه براي تقرب به درگاه پادشاه وقت پا روي حق گذاشته و مشكلات و بدبختيهاي فراواني براي مردم فراهم كرده، قاضي همدان است. اين مرد «در اواخر عهد الجايتو قباله كهنه‌اي به نام نازخاتون به دست آورده و آن را نزد امير چوپان برد و به او چنين القا كرد كه اين نازخاتون اسير ملك بهادر پدر امير چوپان بوده و به حكم قانون املاك او تعلق به ملك بهادر داشته و اكنون به موجب ارث متعلق به امير چوپان است. امير چوپان عده‌اي از نوكران خود را با آن قاضي به ولايت فرستاد تا چند موضع در قزوين و خرقان و همدان را تحت تصرف او درآوردند و اين داستان در بين مردم شهرت كرد، چنان‌كه هربرزگري كه از مالك مزرعه خويش ناراضي بود،
______________________________
(1). مالك و زارع ... ترجمه دكتر اميري، ص 182.
(2). همان كتاب، ص 182.
ص: 1360
مي‌گفت كه اين مزرعه جزو املاك نازخاتون است، و قضيه املاك نازخاتون زحمت كلي براي مردم فراهم آورد. در اوايل عهد ابو سعيد بهادر خان كه قدرت امير چوپان افزايش يافت متعرضان و تملق‌گويان در هرگوشه و هرولايت مزرعه و ملكهايي را جزو املاك نازخاتون قلمداد مي‌كردند و قباله‌هاي مجعول مي‌ساختند، و امير چوپان را به تصرف آنها وامي‌داشتند و مردم ولايات املاك و مزارع خود را از بيم آن‌كه جزء املاك نازخاتون قلمداد نشود به بهاي نازل مي‌فروختند و فرياد مردم برآمد. عاقبت خواجه عليشاه گيلاني ولايتي را در آسياي صغير با بيست هزار دينار نقد به امير چوپان داد تا امير چوپان از ادعاي بي‌اساس املاك منسوب به نازخاتون درگذشت و آن قضيه خاتمه يافت. 723. ق.»

اسناد مجعول:

به‌طوري كه نخجواني در اثر خود دستور الكاتب نوشته است، در عصر او يعني در اواخر عهد ايلخانيان يا دوران حكومت چوپانيان، بار ديگر عده‌اي از حكام شرع به اتفاق جمعي از اعيان با تنظيم اسناد كهنه مجعول، از متمولين و ثروتمندان پول نقد يا ملك مطالبه مي‌كردند و آن بيچارگان ناچار براي حفظ آبروي خود تمام يا قسمتي از مطالبات نامشروع آنان را تسليم مي‌كردند. اينك عين عبارت نخجواني «... در اين ايام استماع رفته كه جمعي از ملازمان محاكم شريعت به اتفاق طايفه‌اي از اعيان مملكت حجتهاي مزور مي‌نويسند كه فلان متمول را از تاريخ بيست يا سي سال يا كمتر يا بيشتر چندين هزار دينار به فلان شخص مي‌بايد داد و از حجتهاي كهنه كه در دكانهاي، عطاران مي‌باشد شقه گواهي شهود بازمي‌شكافند و به آخر حجت مزور الحاق مي‌كنند و آن شخص متمول را به حكام و متغلبان تهديد و تخويف مي‌دهند تا مجموع مال حجت به تزوير مي‌ستانند يا به توسط جمعي ديگر از مزدوران بر مصالحه به قطع مي‌رسانند و ديناري چند از آن متمول مظلوم مي‌گيرند و آن مزدوران ظالم بر يكديگر قسمت مي‌كنند و جهت املاك نيز حجتها به تواريخ قديم و گواهان قديم مي‌نويسند و چند مردم پير را كه ايشان نيز مزدوران قديم مي‌باشند به محاكم قضات مي‌برند و گواهي مي‌دهند و قاضي را بالضروره به صحت آن دين و حقيقت آن ملك حكم مي‌بايد كرد و اموال و املاك مستحقان منغص مي‌گردد و نامستحق در حقوق ديگري تصرف مي‌نمايد ... دعاگوي دولتخواه ... به عرض رسانيد تا حضرت عاليه شهرياري قاضي القضات ممالك را ... به استكشاف اين قضايا امر فرمايند ...» «1»

محضر:

قبل از تشكيلات جديد دادگستري، محضر محلي بود كه حاكم شرع در آن به امور مردم رسيدگي مي‌كرد، و در دوره قرون وسطا محضر كردن، تنظيم نوشته‌اي بود براي اثبات دعوي كه به مهر مطلعان مي‌رسانيدند:
«من در حال از گنجه قاصدي فرستادم به گرگان و محضري فرمودم كردن، به شهادت قاضي و
______________________________
(1). دستور الكاتب، بخش 1، ص 209 به بعد.
ص: 1361
رئيس و خطيب و جمله عدول و علما و اشراف گرگان كه اين ديه برجاست ... و به چهار ماه اين معني درست كردم و محضر پيش امير ... نهاد ...» «1»
«... هرساله از بابت اوقاف و زكوات و اخماس و سهم امام و مظالم و امثالها، قريب دويست هزار تومان به محضر اطهر و ايصال مي‌داشتند ...» «2»
در فارسنامه ناصري با اشاره به دوره غازان خان مي‌نويسد: «... در محكمه شرع هرشهري طاس عدلي نهند تا اگر كسي ملكي فروشد قبالات مربوط به آن ملك كه در دست بايع باشد در آن طاس بشويند و سندي تازه نويسد و مسجل كرده و به مشتري دهند و مشرفي را در هر دار القضايي نصب كنند تا شرح و بسط آن بيع و شري را در روزنامه حال ثبت كند، و بعد از آن اگر نوشته‌اي برخلاف اين قاعده كسي ابراز دهد، حكام شرع و ملوك آن‌كس را به گاوي نشانيده به گرد شهر بگردانند.» «3»

نمونه‌اي چند از قباله‌ها و اسنادي كه از قرون وسطا به يادگار مانده است:

در اسناد زير چگونگي و نحوه تنظيم اسناد معاملات املاك و قباله عروسي و ازدواج در قرون پيشين تا حدي روشن شده است:
در مقدمه يك سند خريد و فروش ملك مربوط به 12 شهر جمادي الاول 1054 چنين آمده است:
الحمد للّه الذي جري بامر القلم و علم الانسان ما لم يعلم ...
و بعد، باعث اصلي از تحرير و ترميم اين كلام خجسته فرجام ... آنست كه حاضر شد به اعلي محافل شرع مطاع ... جناب رفعت و معالي‌پناهان ... بفروختند از روي رضا و اختيار دون مظنه اكراه و اخبار، عباس قلي ... و ميرزا محمد مقيم ... بخريد از ايشان به عقد مبايعه صحيحه شرعيه همگي و تمامي بيست و يك سهم از جمله چهل سهم كه عبارتست از دكاكين معينه كه مشتملست بر سه باب يكي تنباكوفروشي و ديگري انبار بقالي ... و كارخانه‌ها كه مشتملست بر اندرونها و طويله بزرگ كه مجموع واقع است در محله باغات محدود به شارع از طرفي ... و ...
عرصه مجموع اينها 1400 زرع است به زارع بزرگ اصفهان ... و ساير منسوبات و ملحقات ... به ثمن 24 تومان ...
اين سند به تفصيل در 31 خط تنظيم شده و غير از امضاي فروشندگان و خريدار و شهود چند تن از علماي زمان امضاء كرده‌اند. حرر ذلك في منصف شهر رجب المرجب، سنه 1054.
______________________________
(1). فارسنامه، ص 29.
(2). فرهنگ معين، ج 3، ص 3913 (نقل از المآثر و الاثار).
(3). فارسنامه، ج 1، ص 47.
ص: 1362
طرز تنظيم اسناد تا قبل از تشكيلات داور
ص: 1363

وقفنامه‌اي از تركمانان قراقويونلو

يكي از وقفنامه‌هاي قديمي تاريخي وقفنامه‌يي است از امير قرايوسف نويان قراقويونلو، كه شرح مفصل مندرجات آن در 20 صفحه در فرهنگ ايران‌زمين آمده است، در اين وقف‌نامه، واقف از متولي مي‌خواهد كه: «اولا عمارت رقبه و قنوات و عمارت بساتين بر همه مقدم دارند و آنچه سبب زيادتي ريع و نفع باشد به عمل آورند و آنچه باقي ماند متولي مزبور ... جميع آنرا به حق التدريس روضه منوره مزبور تصرف فرمايند و در مصارف و ما يحتاج خود مصرف نمايند و مدرس روضه مقدسه احمديه مزبور، باشد و در هفته چهار روز به درس و افاده علوم شرعيه از حديث و تفسير و وعظ و تذكير و علم كلام و علوم عربيت و آنچه در دانستن كلام اللّه رب العالمين ... اشتغال فرمايند ... حضرات صدور و قضات و نظار و عاملان و مشرفان و متصديان موقوفات از متولي آن، چون مصرفي معين غير تدريس آن روضه مقدسه ندارد طلب محاسبات ننمايند و مشرف بر آن نگمارند و به هيچ نوع از انواع شناقص و مطالبات پيرامون اين خبر جاري نگردند» در سطور بعد بار ديگر واقف نگراني خود را «اطماع و اغراض متغلبه و متسلطه» ابراز مي‌كند و از خدا مي‌خواهد كه اين قبيل عناصر تجاوزكار به «نفرين و لعنت الهي و غضب و سخط حضرت رسالت‌پناهي ... داخل باشند و حق سبحانه در روز جزا ايمان از او قبول ننمايد و از شفاعت شافع روز جزا بي‌نصيب گردد.
و همچنين شرط فرمود اعلي حضرت واقف كه اگر و العياذ باللّه مشهد مزبور منهدم گردد از محصولات اين موقوفات آنچه متولي صلاح داند در رأس الروضه مذكوره برحسب رأي خود صرف نمايد و به هرنوع كه صلاح داند آن را باز حال عمارت آورد بي‌آن كه هيچ آفريده را از ملوك و حكام و صدور عظام و قضات اسلام و ديگر متوليان كرام و نظار و مشرفان و عمال و غيرهم را تكليف به آن و از حضرت متولي طلب آن باشد ...» تاريخ دستخط واقف كه در آغاز سند است «محرم سنه تسع و ستين و ثمانمائه» ذكر شده است. «1»
اسنادي كه در زير تمام يا قسمتي از آن نقل مي‌شود مأخوذ از كتابي است كه به همت آقاي پاپازيان تنظيم گرديده. اين محقق ارمني كليه اسناد و قباله‌ها و وقفنامه‌هاي مربوط به كليسياهاي ارامنه در ايران را گردآوري كرده و پس از عكسبرداري و نقل عين سند، متن آن را به زبان روسي و ارمني نيز ترجمه كرده است. براي آن‌كه خوانندگان به طرز تنظيم و تدوين اسناد و قباله‌ها در چهار پنج قرن پيش آشنا شوند، به نقل چند سند مبادرت مي‌كنيم:
«قباله و وقفنامه قراي اوچ كليسيا و اشترك و ... كه در سال 1431 ميلادي گريگور خليفه از امير رستم بن بيشكن بن سنباط اوربليان خريده و به وانك اوچ كليسيا وقف نمود.
______________________________
(1). فرهنگ ايران‌زمين، ج 8، ص 257 به بعد.
ص: 1364
هو يقضي و يقضي بالحق
ما هو المدعم في هذا الكتاب ثبت عندي و ما ادرجت و ذا خطاب مضمون المبايعته الصحيحته الشرعيه و المعاقده و الصريحه السمعيته و جري مواداه من الوقف الابد و حبس مخلد و بشروط المتن المزبور و انتظم بين يدين علي الوجه المذكور و النمط المسفور و ذكر الموقوف عليه علي المله العيسوي و كيش الموسوي و ثابت عندي فتحقق لدي و اني حكمت بصحته مسئولا و شاهدا عليه ما هو مقتضي الشريعه الغراء كتبه العبد الاقل خادم شرع الانور ابن اسعد زمان الدين القاضي الانصاري الحاكم ربع الممالك المحروسه في تعه (؟) غفر عنهما (جاي مهر).
دو نفر ديگر از علما صحت قباله و وقفنامه را به زبان عربي تأييد كرده‌اند، اينك قسمتي از متن سند:
سادمن الامن الشريعه القاد
الحمد للّه الواقف علي حساب الضماير و الاسرار و الصلوة و السلام علي افضل الموجوديت زبدة و خلاصة اولاد بني آدم ان خاتم النبيين و سيد المرسلين ان شفيع المذنبين محمد بن عبد اللّه ... اما بعد فهذا كتاب شرعي الاصول و المباني ذا خطاب سمعي الالفاظ و المعاني باليمن تقريره و اشتمل علي الصدق بتحريره يعرف مضمونها و فحواه و يبين مكنونه و معناه عن ذكر انها قد باغ عاليجناب امارت و حكومت ماب ... امير رستم ابن امير بيشكين ابن امير سنباط و قد ابتاع مفخر الطايفته القسيسين و رهبانان و لازم خادم الفقراء و المساكين گريگور خليفه ساكن وانك اوچ كليسيا ... در تاريخ اواسط شهر به ربيع الثاني سنه خمسه و ثلثين و ثمانمايه ملك ريزه چند كه ذكر خواهد شد و در سلك ملكيه خود درآورد، صادرين و واردين به وانك واچ كليسيا وقف صحيح شرعي و حبس الصريح سمعي نمود كه در تناول ايشان صرف كنند. حاصلات قريهاء كه ذكر خواهد شد. اولا ششدانگ القريه المدعوة اوچ كليسيا من توابع ناحيه كربي من اعمال چخور سعد عن كورة آذربايجان صانها اللّه عن طوارق الحدثان محدود الاربعته الحد الاول شوارع ارض روم و الحد الثاني في اصطلاح المتعارف القومين كل تپه و از آنجا ممتد مي‌شود و الحد الثالث طرف بيابان و از آنجا منتهي مي‌شود و الحد الرابع به نيستان به لسان العجم المسمي جمجمه و از آنجا متمادي مي‌شود به جميع الحدود و الحقوق و التوابع و لواحق و المضافات و المنسوبات في الاراضي و صحاري المهمله و المستعمله و العامره و غير العامره ... لا يدخل تحت التمليك مستثنيات الشرعيه من المساجد و المقابر و الشوارع و الطرق و المسيلات املاك الناس با توابع شرعيه و ضمايم مليه ... به ثمن معين معلوم القدر الوصف و العين به مبلغ تسعين الاف دينار من النقد الابيض
ص: 1365
قباله ازدواج مربوط به ربيع الاول سال 1208
ص: 1366
الفضي الرايج اسكندري ... به مبايعه صحيحه شرعيه و معاقده صريحه سمعيه فيمابين ايشان جاري واقع شد مشتمل بر جميع شرايط الاركان خالي عن جملته النواقص و البطلان جاري بر حكم شريعت خير الانام محمد عليه السلام عن قبض و اقباض و بعد ذلك به وانك اوچ كليسيا مذكور صادرين و واردين وقف ابدا «و حبس مخلدا نموده ...»
بعد مشخصات و حدود 6 دانگ چند قريه ديگر را كه جزو موقوفات است ذكر مي‌كند و در پايان مي‌نويسد:
«و بعد ذلك البيع المذكور خليفه همگي و تمامي بلامظنه و شايبه و الكراه به وانك اوچ كليسيا و صادرين و واردين وقف صحيح شرعي و حبس صريح سمعي نمود كه هرسال حاصل املاك القريتون المذكوريتون مفصله مشروحه فوق را كشيشان و رهبانان كه در آن معبد به خدمات و مجاوري ليل و نهار به طريق و كيش آيين خود قيام و اقدام نمايند، واسطه مدار و معيشت‌گذاري ايشان و متولي ... زارعان القريتون المذكور فوق را ... موافق شرط واقف نمود. دعاء خير به جهات واقف راغب معترف مذكور نموده و بجاي آورده باشند. و اكنون بهذه المقدمات و المعاقدات احدي از اقرباء و عشاير و غير ذلك نسلا بالنسل و بطنا بعد البطن و عقبا بعد العقب و قربا بعد القربا يوما من الايام و عاما من الاعوام پيرامون املاك مشروحه مفصله مذكوره فوق گرديده قليلا و كثيرا نفيرا و قطميرا دخلي و هرزه‌كاري و هرزه‌درايي درباره املاك مبيع مذكوره و موقوف مسطوره و تعرض نسبت به حال خادمان و متصرفان بهره‌جات املاك مذكور ننمايند، و از مضمون آيه كريمه فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ فلعنة اللّه و الملايكه و الناس اجمعين معذب و مقهور و منكوب العاقبته گرديده و در دنيا و آخرت به شيطان و به شياطين و ابليس عليه اللعنه نسلا بالنسل بطنا بعد البطن و عقبا بعد العقب محوظ و نصيب بوده باشد و به غضب 124 هزار پيغمبران و ائمه معصومين گرفتار بوده باشد ... نيز شرط كرد كه چندانكه واقف مذكور در قيد حيوة باشد، ناظر و متولي اسقف وانك مذكورات و بعد از فوت خود به ارشد مجاوران و رهبانان و كشيشان نيك‌نفس و كم‌طمع كه هميشه وانك اوچ كليسيا مقام و مسكن او بوده باشد ناظر و متولي باشد، در تناول ايشان صرف مصارف موافق بيع صحيح شرعي و شراي صريح سمعي و شرط واقف نمايند و نيز شرط كرد كه يوما من الايام و عام من الاعوام به ارشد متولي و رهبانان زماني نفروشند و نبخشند و به تجويز بيع و هبه نكنند. تغييركننده وقف مذكور و مشروطه مزبور در لعنت و سخط الهي باشد و به شرط آن‌كه لا يباع و لا يوجره و لا يوهب و لا تبدل وقفا صحيحا شرعيا و حبسا صريحا سمعيا مخلدا سرمدا و حرم البيع له
ص: 1367
ابدا ... هركس بشنود وقف بودن املاك مذكوره فوق را و بعد از شنيدن به تجويز بيع و هبه كند، به شروط مذبوره تغيير و تبديل دهد بر لعنت خدا و رسول خدا و شياطين و ابليس لعين بوده باشد.
لعنته اللّه لعنته اللّه لعنته اللّه بالعربيه و الفارسيه سمت تحرير يافت به عون اللّه تعالي.» «1»
ناگفته نماند كه قديمترين اسناد وقفنامه‌هايي كه در اين كتاب گردآوري شده است به زبان عربي است. از جمله «قباله وقفنامه موقوفات كليساي حضرت كورك در جزيره ليم درياچه وان (1305 م.) كه در مقدمه آن 7 تن از علما و روحانيان بر صحت و اصالت آن گواهي داده‌اند. و بعد اصل سند در پنج صفحه ذكر شده و حدود موقوفات و مشخصات آن و باغات و انهار و قنوات و توابع و لواحق آن به تفصيل بيان شده و در خاتمه به كساني كه در اين وقفنامه تغيير و تبديلي روا دارند، لعنت شده است، و در پايان چنين آمده است:
«... شهدت البينه العادله و علي اقرار الواقف به جميع ما ذكر في الكتاب من اوله و آخر في منتصف شهر شعبان المبارك سنه اربع و سبعمايه شهد بما فيه اصلا و حكما حسن بن عمر و چهار تن ديگر بعنوان شهود صحت مطالب وقفنامه را گواهي كرده‌اند ...» «2»
در يك قباله ازدواج مربوط به ربيع الاول 1208 در مقدمه چنين آمده است:
چهره‌گشايي شواهد افكار ... به توحيد صانعي است جل شانه كه نطفه صور نوعي را در مشيمه هيولي اولي ... به رونق مشيت ازلي ... تصوير نمود و هو الذي يصوركم في الارحام كيف يشاء ... اما بعد الحمد و الصلوة، چون بناء عالم و بقاء نسل بني آدم به مناكحت منوط ... كما قال اللّه تبارك و تعالي في محكم كتابه الكريم و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ...
لذا در بهترين وقتي از اوقات و نيكوترين ساعتي از ساعات عقد مزاوجت و مناكحت واقع شد فيمابين عاليجاه عزت و جلالت همراه ... موسي خان حفظه اللّه الملك المنانه ... ابن رضوان آرامگاه محمد حسن خان غفر اللّه له و علياجناب قمرنقاب ... گوهر سلطان خانم زيدت طهارتها ... صبيه عاليجاه ... ميرزا موسي خان ضانه اللّه عن طوارق الحدثان ... به صداق مبلغ معين مشخص معلوم ... پانصد تومان ...
مسكوك به سكه ناصر الدين شاهي و يك جلد كلام اللّه مجيد ... و صيغه مناكحه دايمه ... غير منقطه ... مشمول علي الايجاب و القبول بالعربيه الفصيحه و الفارسيه ...
بين طرفين جاري و واقع شد اللهم الف و انس بينهما كما الفت و انست بين آدم و حوا و اعط لهما اولاد الصالحين به محمد و آله الطاهرين و كان تحرير ذلك في
______________________________
(1). نقل و تلخيص از كتاب: متن فارسي و عربي قبالجات، گردآوري پاپازيان، ص 426 به بعد.
(2). همان، ص 405 به بعد.
ص: 1368
بيست و چهارم شهر ربيع الاول 1208.» «1»
و در اطراف ورقه ازدواج عده‌يي از علما و شخصيتهاي زمان وقوع نكاح را تأييد كرده‌اند و عباراتي از قبيل اعتراف الناكح به ما رقم فيه نوشته و ذيل آن را مهر كرده‌اند.

صورت يك قباله در عهد قاجاريه‌

اشاره

الحمد للّه الذي احل البيع و الشراء و حرم الغصب و الربا و السلام علي محمد خير الوري و بعد الحمد ... غرض از تحرير و تسطير اين كلمات واضحة الدلالات آن است كه در بهترين وقتي از اوقات و نيكوترين ساعتي از ساعات مقرون به خير و بركات حاضر عالي محفل شرع لازم الاتباع گرديد. جناب فضايل و كمالات اكتساب عمدة الاطياب و الانجاب آخوند ملا محمد علي زيد فضله خلف مرحمت‌پناه جنت و رضوان آرامگاه ميرزا محمد علي خان، در حالي كه جميع اقارير شرعيه مليه از ايشان مجوز و مسموع بود، دون الاكراه و الاجبار بل بالطوع و الرغبة و الاختيار مصالحه صحيحه شرعيه نمود و همگي و تمامي يك قطعه زمين از جمله املاك ملكي متصرفي خود در فلان محل كه محدود است به حدود اربعه از حدي به ملك جلال‌آباد اربابي جناب مجدت نصاب آقا محمد حسين تاجر، و از حدي به علي‌آباد اربابي جناب فخامت‌نصاب ميرزا رفيع مستوفي و حدي به عبدل‌آباد جناب فضايل و كمالات اكتساب علامه آقا شيخ محمد پيشنماز و از حدي به رحيم‌آباد جناب امير الامراء العظام محمد حسين خان سرتيب فوج افشار مع كل ما يتعلق بها و ينسب اليها و متعلقات خارجه و داخله از صحاري و براري و غيره، سمي ام لم يسم و ذكر ام لم يذكر و مجري المياه و حق الشرب از قنات مظفري و منال ديواني مبلغ فلان نقدا مقبوضا في المجلس با اسقاط كافه خيارات سيما خيار الفسخ و الغبن و لو كان فاحشا بل افحش، و نرسد احدي را من بعد از طرفين كه در اين مصالحه دعوي رجوعي نمايند وكيلا كان او نائبا او وارثا كه از درجه اعتبار ساقط خواهد بود و صيغه مصالحه شرعيه با جميع شرايط و اركان خاليه من كل نواقص و بطلان جاري و واقع گرديد و كان وقوع ذلك في شهر رمضان المبارك سنه 1324.» «2»

صورت يك سند:

«مبلغ دويست تومان رايج اعليحضرت مظفر الدين شاهي از مال خالص ستوده آداب آقا ميرزا ابو طالب ولد جناب مجدت نصاب آقاي ميرزا محمد باقر شيرازي بر ذمه و رقبه خود لازم شرعي دارد عاليجناب فضايل‌مآب آقا ملا محمد علي تهراني دين ثابت و لازم است كه انشاء اله تعالي بعد از انقضاء مدت يك ماه تمام متوالي الايام مبلغ مذكور را مسترد نمايد و بطوري كه خلاف شرع مطاع لازم الاتباع بوده باشد، موقوف و معطل ندارد و كان ذلك في دوازدهم شهر ذي الحجته الحرام سنه.» «3» (1324)

نخستين دفتر ثبت اسناد در تهران:

در ماه رجب 1237 ه. ق دستوري از وزارت
______________________________
(1). اسناد قديمي، چاپ ايروان، 1968.
(2). منشأت ميرزا مهديخان افشار، پيشين، ص 26.
(3). همان، ص 28.
ص: 1369
دادگستري رسيد كه تا حدي در رفع مشكلات حقوقي مردم تأثير داشت. متن دستور كه بعدا از آن براي ايجاد دفتر اسناد رسمي استفاده شد، چنين بود:
«چون اسنادي در معاملات متداوله بين مردم ردوبدل و در هيچ اداره و دفتري ثبت و ضبط صحيح ندارد و اين مطلب اسباب مشاجرات لا يتناهي، مابين افراد ناس مي‌شود، علي هذا در وزارت عدليه اعظم، دفتري موسوم به «اداره دفترخانه عمومي» تشكيل يافته است كه كليه اسناد از قبيل مصالحه نامچه و بيع شرط، و انتقال نامچه و تمسك و غيره كه در معاملات مردم ردوبدل و صيغه آن در حضور يكي از علما جاري مي‌شود، در دفتر مخصوص مزبور ثبت شده و الصاق تمبر گرديده رسميت خواهد داشت و در دعاوي و مرافعاتي كه ابراز مي‌شوند مورد وثوق و محل اطمينان خواهند بود. هرگاه معامله فسخ يا اداء دين شده باشد و يا به ترتيبي مشروع مفاد اسناد از درجه اعتبار ساقط شود، لازم است كه دارندگان آن اسناد، اداره دفترخانه عمومي را مطلع نمايند تا در صفحه‌اي كه اسناد ثبت شده فسخ يا رد قرض و قطع معامله يا ابطال مشروع سند ثبت شده را با حضور طرف يادداشت نمايند كه اسباب اشكالات و مرافعات واهي نشود و اين مسأله توضيحا تصريح مي‌شود نوشتجاتي كه به تمبر ديوانخانه رسيده و ثبت شده است، ديوانخانه عدليه و عموم مأمورين آن نوشتجات را معتبر خواهند دانست و هركس اين قبيل نوشتجات را به تمبر ديوانخانه برساند و رسم معمولي تمبر را ادا نمايد، براي آتيه اعتبار و در رفاهيت حال صاحبان اسناد مفيد خواهد بود. وزارت عدليه اعظم» «1»
اكنون كه تا حدي از چگونگي و كيفيت تنظيم اسناد مختلف در دوران بعد از اسلام تا آغاز سلسله پهلوي (و تشكيلات داور) آگاه شديم. بار ديگر مطالعات خود را در پيرامون دادگستري بعد از حكومت صفويه دنبال مي‌كنيم.

دادگستري بعد از سقوط صفويه‌

اشاره

پس از سقوط سلسله صفويه و استقرار حكومت افشاريه و زنديه، بيش از پيش مباني قضايي و سازمانهاي وابسته به آن متزلزل گرديد. عدم ثبات، ناامني و استبداد مطلق نادر شاه و آشفتگيهايي كه پس از قتل او پديدار شد و كوتاهي دوران زمامداري كريمخان زند و بازماندگان او، سبب گرديد كه تشكيلات قضايي عهد صفويه به جاي سير تكاملي دستخوش تزلزل و آلت اراده متنفذين زمان گردد.
چنان‌كه ديديم در دوره صفويه نيز در ايران دستگاه قضايي از استقلال و آزادي عمل چنان‌كه بايد برخوردار نبود و كمابيش كساني كه بر مسند قضا نشسته بودند، ناچار بودند آراء و احكام خود را با منافع دولت و مصالح هيئت حاكمه سازگاري دهند و الا دوران دادرسي و داوري آنان سخت كوتاه و ناپايدار بود. در ميان شهرياران ايران بعد از حمله مغول، كريمخان زند مردي انسان‌دوست بود و كمتر دست خود را به خون و مال مردم بي‌گناه آلوده مي‌كرد. ولي آقا محمد خان از نخستين
______________________________
(1). فخرايي، گيلان در جنبش مشروطيت، پيشين، ص 134.
ص: 1370
روزهاي زمامداري، هنري غير از سلحشوري و كشورگشايي و قتل و غارت و كله‌منار ساختن نداشت و ما قسمتي از مظالم اين مرد شقي را ضمن تاريخ سياسي ايران (در جلد دوم) ذكر كرديم. در عهد بازماندگان كريمخان بار ديگر قتل و غارت و ناامني در محيط ايران سايه افكند و عده‌يي به عناوين گوناگون زنداني شدند.

فرار زندانيان:

در سال 1253 كنيز يا غلام بچه‌يي از حرم با زندانيان ارك (شيراز) ارتباط برقرار نمود و به گفته فارسنامه ناصري «او سوهاني به محبوسين رسانيد و در تمامي شب زندانيان زنجيرهاي خود را گسستند و در روز 25 ربيع الثاني همين سال بر جعفر خان شوريدند و با چوب جاروب فراشي سر او را بريدند، با همكاري برادران صيد مراد خان و حاجي علي قلي خان كازروني كار او را ساختند و سر بريده او را از دروازه ارك به زير انداختند ... و صيد مراد خان را به پادشاهي برداشتند و خطبه و سكه بنام او كردند. «1» ص 231»
اكنون به بعضي از كيفرهاي معموله در عهد خاقان و جانشينان او اشاره مي‌كنيم:

كيفر ياغيان:

در عهد خاقان پس از آن‌كه محمد زمان خان و امير خان و ياران آنها را با جمعي ... به خدمت حضرت خاقان آوردند، «حسب الحكم پس از تعذيب به چوب و تازيانه، آنها را لباس زنانه پوشانيده سرخاب و سفيدآب غازه نموده دور اردوي شاهانه گردانيدند و بعد هردو برادر را از ديدگان محروم ساختند. محمد حسينخان شامبياتي هم كه در اين واقعه با آنها همدست و همداستان بود، حكم فرمودند بند از بندش جدا شود. ولي مشار اليه آنقدر قوي‌دل بود كه تا پايان كار آه نكشيد و هيچ نگفت مگر اين‌كه وقت قطع مفاصلش جلاد آب دهن به رويش انداخت از اين حركت متغير شده خشونت نمود كه تو مأمور به قطع اعضاي من هستي نه مأمور به قطع احترام من ...» «2»
سرجان‌ملكم كه در عهد فتحعليشاه دوبار به ايران سفر كرده است راجع به وضع دادگستري در ايران مي‌نويسد: «حدي مابين كارهاي شرع و عرف معين نيست. و اين عدم تحديد مناسب مصلحت پادشاه و اركان دولت است، اگرچه امور واقعه در ملك غالبا از شرع به عرف و از عرف به شرع رجوع مي‌شود و ليكن تمسكات و قباله‌جات در معاملات و نكاح و طلاق بايد به استحضار علماي شرع نوشته شود و در محضر امناي عرف به طور بينه به كار مي‌رود، و حاكم عرف نيز هروقت مصلحت شخصي يا ملكي اقتضا كند، مثل اينكه فيصله امر سبب نزاع با شخص متشخص‌تر از خود شود ... دعوي را به اولياي شرع رجوع مي‌كنند ... دعاوي در ايران اعم از شرعي يا عرفي به سرعت پايان مي‌يابد و به صورت ظاهر، طرح دعوي خرجي ندارد. ولي به‌طور پنهاني حكم نهايي به زور رشوه صادر مي‌شود، در ايران پادشاه فوق قاعده و قانون قرار دارد و به حكم قدرت پادشاهي قادر به سلب ارواح و ضبط اموال هريك از رعاياست ولي در
______________________________
(1). سرهارفوردجونز، آخرين روزهاي لطفعليخان زند، ترجمه هما ناطق- جان‌گرني (مقدمه مترجمين).
(2). تاريخ عضدي، به اهتمام كوهي كرماني، تهران 1328، ص 49.
ص: 1371
امور شرعيه علماي دين اقدام مي‌كنند. در مورد سرقت به دستور آيه السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما جزاء ... قطع دست سارق در قرآن وارد است لكن، به ندرت اجراي اين حكم مي‌كنند مگر در صورتي كه مال مسروقه بسيار و موضوع مهم باشد. در مورد قتل، پس از اقامه شهود و بينه و اثبات جرم، قاتل را به وارث مقتول مي‌سپارند تا هرنوع كه خواهد با وي سلوك كند ... احكام شرع در ممالك اسلامي يكسان است، لكن احكام عرف برحسب اوضاع اجتماعي و نوع حكومت در ممالك مختلف فرق مي‌كند، جريمه كردن، تازيانه زدن، چوب زدن در خطاهاي جزيي معمول است ... كندن چشم مدتهاست كه سبب رسوايي ايرانست، گاه شهرياري چون آقا محمد خان مردم شهر را براي عبرت ديگران نابينا مي‌كند ... زنان به ندرت مورد سياست و عقوبت قرار مي‌گيرند چندي قبل زني در تبريز شوهر خود را مسموم كرد حكم شد ميرغضب او را از بالاي برج بلندي به زير اندازد. زنان غالبا در معرض ظلم و تعدي پدران و شوهران خود قرار مي‌گيرند، اعمالي كه خلاف مروت و عدل و انصاف است ...» «1»
احمد ميرزا در تاريخ عضدي نمونه‌اي از كيفرهاي وحشيانه رجال عهد قاجاريه را نيز توصيف مي‌كند: «شاهزاده محمد ولي ميرزا سوگند ياد كرد و قسمها به قرآن خورد كه عبد الرضا خان يزدي را شاهنشاه به من بسپارد و در حبس من باشد، به جان او كاري ندارم مال خودم را ازو خواهم گرفت. عبد الرضا خان به او سپرده شد، فورا به حرمخانه خود برد و تمام اهل حرم با ساطور و كارد مطبخ و چاقو و مقراض و قلمدان و قيچي خياطي بدن او را ريزريز كردند.» «2»
در دوره قاجاريه بعضي از مستبدين معتقد بودند اگر كسي بشنود كه مي‌توان قصد كشتن پادشاه را نمود، بايد او را كشت و لو اين‌كه توطئه و نقشه‌اي در كار نباشد. احمد ميرزا در تاريخ عضدي از قول خاقان خلدآشيان مي‌نويسد: «گوشي كه در حضور من بشنود مي‌توان قصد كشتن پادشاه را نمود، بايد كشت. ديگر نمي‌بايد سرش زنده بماند. آن بود كه بي‌تقصير و مقصر در تحت يك حكم محكوم شدند.» «3»

گفتگوي سرجان با حاجي ابراهيم‌

اشاره

«سرجان‌ملكم كه با حاجي ابراهيم دوستي نزديك داشت، مي‌نويسد كه حاجي مرگ خود را پيش‌بيني مي‌كرد، و در مورد خيانت خود نسبت به لطفعليخان چنين مي‌گفت: «شاه و وزرا، همه در اين فكرند كه مرا نابود كنند، آمدن شما سبب شده است كه قتل من براي مدت كوتاهي به تعويق بيفتد، شايد من مي‌توانستم جان خود را از اين مهلكه بدر برم، ليكن سرزمين ايران بار ديگر دچار جنگهاي داخلي مي‌شد، براي من تفاوت نمي‌كرد كه در ايران يك زند حكومت كند يا يك قاجار، آرزوي من اين بود كه ايران را از يك حاكم نيرومند برخوردار سازم، من از صحنه‌هاي كشتار و خونريزي
______________________________
(1). جان‌ملكم، تاريخ ايران، ترجمه حيرت، ج 2، ص 157 به بعد (به اختصار).
(2). تاريخ عضدي، پيشين، ص 49.
(3). همان، ص 79.
ص: 1372
بستوه آمده بودم» حاجي پيشنهاد ملكم را براي وساطت نپذيرفت «حاجي ابراهيم دو سال پس از اين گفتگو، يعني در سال 1216 به همراه همه افراد خانواده‌اش به قتل رسيد.» «1»
در دوره قاجاريه چنان‌كه مي‌دانيم قوانين و نظامات ثابتي در سراسر مملكت حكومت نمي‌كرد. اداره امور محلي بيشتر برحسب «عرف» با قوانين عادي صورت مي‌گرفت و مجريان آن عبارت بودند از شاه و نواب او ولات و حكام و ساير مأموران محلّي و كدخدايان.
اوامر آنان با دست زور و قدرت اجرا مي‌شد، بنابه قول ملكم به سرعت و به دلخواه خود تصميم مي‌گرفتند و چون به ندرت وقت خود را صرف رسيدگي به مدارك و شواهد مي‌كردند، بر فرض كه نيتشان پاك بود، باز پيوسته احتمال داشت كه مرتكب بيدادگري شوند. مهمترين چيزي كه سد اغراض طبقه حاكمه بود، ترس از زيردستاني بود كه ستمديدگان پيوسته مي‌توانستند به آنان ملتجي شوند. عمال حكومت برحسب خوي و مشرب سلطان مستبد زمان، اعمال خود را تنظيم و تعديل مي‌كردند. اگر او بيدار و هشيار و پرهيزگار بود، زيردستان كوشا و دادگر بودند و اگر وي آزمند و ستمگر بود، اينان رشوه‌خواري و سنگدلي پيشه مي‌كردند.
كدخدايان مجاز بودند كه مجازاتي خفيف درباره زيردستان روا دارند و جريمه‌هاي مختصر بر آنان تحميل كنند. اگر جرم مهم بود مجرم را نزد «ضابط» (محصل ماليات محل) مي‌فرستادند و هرگاه دعوي از لحاظ اهميت ملك و مال و رتبه و مقام اصحاب دعوي يا فجيع بودن جنايت مافوق اختيارات كدخدا بود، وي آنان را به حاكم ارجاع مي‌كرد.
ماهيت دعوي، حدود قلمرو محاكم عرف را كاملا مشخص نمي‌كرد، اما ميل غالب بر اين بود كه بر دامنه قلمرو آنها افزوده شود. زيرا اين كار بر قدرت و مداخل مأموران حكومت مي‌افزود. بعلاوه همين تمايل در دوره صفويه بسيار معلوم و محسوس شده بود و شايد مهمترين عامل خرابي تدريجي وضع دهقانان كه در قرن نوزدهم صورت گرفت، همين بود.
عوامل ديگري هم بود كه اين عامل را تقويت مي‌كرد، اما همين‌كه رسيدگي به دعاوي ملكي و ساير دعاوي در صلاحيت تيولداران و ملاكان درآمد، دهقانان در واقع از دادخواهي در يك محكمه بي‌طرف يا نسبتا بي‌طرف محروم ماندند.
بنابه قول ملكم، قوانين عرفي در ميان عشاير اصولا با قوانين معمول در ميان ساير مردم تفاوت داشته است و شورايي از ريش‌سفيدان به دعاوي عشاير رسيدگي مي‌كرده‌اند. و در مورد اختلافات ملكي شوراي مزبور از زمينداران عمده تشكيل مي‌شده است. «2»
دروويل، كه در عهد فتحعليشاه به ايران آمده است، درباره دادگستري ايران در اين دوره مي‌نويسد: «... در ايران امر قضاوت را دستگاه بسيار ساده‌اي بر عهده دارد. در ايران از مشاور حقوقي وكيل دعاوي، بازپرس و دادستان اثري نيست ... دستگاه دادگستري در ايران به سه مرحله
______________________________
(1). آخرين روزهاي لطفعليخان زند، يادداشتهاي مترجمين، ص 80 به بعد.
(2). سرجان‌ملكم، تاريخ ايران، پيشين، ج 2، ص 426.
ص: 1373
كه در رأس هريك از آنها مسئول خاصي قرار دارد تقسيم شده است، ولي در هرحال قضاوت في المجلس و بدون استيناف انجام مي‌گيرد.
انجام وظايف پليس و رسيدگي به منازعات مردم با داروغه‌هاست، داروغگان در بازارها، قرارگاه خاصي دارند و در آنجا به شكايات مردم رسيدگي مي‌كنند. به محض تسليم شكايت تحقيقات آنا شروع و معمولا تا يك ساعت بعد از شكايت، مجرم مجازات مي‌شود.
رسيدگي به جرايم، راهزني و حل اختلافات مالي، طلاق و متاركه بر عهده قاضيان است.
قضات مقام ارجمندي دارند و غالبا از ميان اشخاص روشن‌بين و پاكدامن انتخاب مي‌شوند ... در ايران دادن شهادت دروغ امري معمول، ولي بسيار خطرناك است. زيرا هركس به دروغ شهادت دهد، به سختي مجازات مي‌شود. ولي ايرانيان مواظب كار خود هستند.
سومين مرحله دستگاه قضايي ايران مراجعه به شخص شاه است ... مجازاتهايي كه معمولا شاه مجرمين را بدان محكوم مي‌سازد، به سه نوع است: چوبكاري بر كف پا، بريدن گوش و دماغ، و بالاخره جزاي اعدام ... اجراي مجازات اول و دوم به عهده فراشان و اجراي حكم اعدام وظيفه غلامان است. هنگام اجراي حكم اعدام نخست خنجري در سينه محكوم فرومي‌برند و سپس سر از تن وي جدا مي‌كنند، آنگاه از نظر تحقير سر بريده را لگدزنان به در كاخ مي‌رانند ...» «1»

داوري ريش‌سفيدان:

«يك طبيب انگليسي به نام دكتر ويلز كه مربي پسران ظل السلطان بود، نقل مي‌كند كه يك نوع قضاوت ديگري هم هست كه به نظر مي‌آيد بهتر از ساير انواع باشد و آن چنين است كه ريش‌سفيدان محل جمع مي‌شوند و به شكايت رسيدگي مي‌نمايند، و سرانجام حكمي مي‌دهند كه غالبا طرفين دعوي آن را مي‌پذيرند و رأي اين هيئت منصفه را شيخ الاسلام هم تصديق و امضاء مي‌كند. اين نوع قضاوت با تعارفات و پيشكشهاي كمتري صورت مي‌گيرد و در صورتي كه طرفين تابع رأي ريش‌سفيدان نشوند، موضوع دعوي به محاكم شرعي يا عرفي رجوع مي‌شود. در دهكده‌ها نيز غالبا همين رويه معمول است ريش‌سفيدان به موضوع دعوي رسيدگي مي‌كنند و نتيجه را به كدخدا يا به ملاي ده اطلاع مي‌دهند تا در رفع دعوي اقدام نمايد. كمتر اتفاق مي‌افتد كه دعاوي دهكده‌ها به محاكم عرفي كشيده شود.» «2»

قوه قضائيه بعد از عهدنامه تركمانچاي‌

اشاره

«بعد از انعقاد عهدنامه تركمانچاي چنانكه اشاره شده مقرر گرديد در صورت بروز اختلاف بين اتباع دو دولت، يا اتباع روس در داخل خاك ايران، مطابق قانون روسيه رفتار شود و اختلافات را به وسيله كارگزارها قطع و فصل نمايند، در نتيجه با توجه به ضعف دولت قاجاريه صدي نود و نه محاكمات به نفع اتباع روس پايان مي‌پذيرفت ...» «3»
______________________________
(1). سفرنامه دروويل، ترجمه جواد محبي، ص 183 به بعد.
(2). هانري‌رنه دالماني، سفرنامه از خراسان تا بختياري، ترجمه فره‌وشي، ص 34.
(3). گيلان در جنبش مشروطيت، پيشين، ص 41 به بعد.
ص: 1374

انواع كيفر

«هانري‌رنه دالماني در سفرنامه خود مي‌نويسد: «در قرن هجدهم شكنجه كردن ايرانيان در ممالك متمدنه شهرتي داشت، انسان به شنيدن اين نوع اعمال وحشيانه به لرزه درمي‌آمد. اين نوع شكنجه‌ها در زمان ناصر الدين شاه هم معمول بود، مثلا مقصر را به چهارميخ مي‌كشيدند و يا به دهانه توپ مي‌بستند و يا گچ مي‌گرفتند و يا زنده‌به‌گور مي‌كردند و يا مانند ستور به كف پاي او نعل مي‌كوبيدند و يا شقه‌اش مي‌نمودند در زماني كه چندان دور نيست، دزدان قطاع الطريق را سرازير در تنه ديواري مي‌آويختند و در اطراف، دو ستوني از گچ و آجر به پا مي‌كردند. اما امروز اين نوع مجازاتها تبديل به سر بريدن و به دار آويختن شده است. مجازات جنايات كم‌اهميت با قطع اجزاي بدن صورت مي‌گيرد مثلا انگشتان دست يا تمام دست را از مچ مي‌برند و يا به بريدن گوش مقصر اكتفا مي‌نمايند.»
پروفسور جاكسون كه در سال 1905 در ايران بوده است نقل مي‌كند كه مجازاتها در اين كشور به‌طور وحشيانه‌اي صورت مي‌گيرد او كه خود در يكي از اين مجازاتها حضور داشته نقل مي‌كند:
«همين‌كه محكوم را به ميدان آوردند شاگرد ميرغضب چنگالهاي آهنين در منخرين او فروبرد و با سختي سر او را به طرف عقب كشيد، همان دم ميرغضب با يك ضربت شمشير سر او را از بدن جدا كرده و براي اين‌كه زودتر جان بدهد، جسد او را چندين دفعه محكم به زمين كوبيد و عجب اين‌كه جمعيت تماشاچي از اين عمل تأثري بروز نداد ... در شيراز به حكم والي، زبانهاي سه نفر نانوا را كه نان را قدري گرانتر از نرخ معمولي فروخته بودند از بيخ بريدند. اين نوع مجازاتهاي سخت، كمتر صورت مي‌گيرد. آنچه بيشتر رواج دارد، چوب و فلك است.» «1»
يكي از انواع كيفر كه بيشتر در مورد شاهزادگان و مدعيان تاج و تخت اعمال مي‌شد، كور كردن بود. «آقا محمد خان براي كور كردن علي خان افشار دستور داد آن مرد را نشاندند و دو زانويش را بست و ميل سرخ در آتش را روي حدقه‌هاي دو چشمش كشيد ...» «2»

يك نامه جالب توجه تاريخي:

ميرزا شفيع خان كاردار ايران (يا به اصطلاح آن روز مصلحتگزار) در لندن، در تاريخ 12 محرم 1269 هجري قمري ضمن نامه‌اي به ميرزا آقا خان نوري صدراعظم وقت اعلام مي‌كند كه روزنامه‌هاي فرنگستان از نبودن عدالت و قانون و جور و ستمگريهاي حكومت سخن مي‌رانند، و از شكنجه و آزار و كشتن متهمان و گناهكاران بدون محاكمه و رسيدگي قانوني، به سختي انتقاد مي‌كنند و به عنوان نمونه از شمع‌آجين كردن حاجي سليمان خان بابي و قتل فجيع نابغه بزرگ ايران، ميرزا تقي خان امير كبير مطالبي نوشته‌اند.
ميرزا شفيع از نكته‌جويي فضولهاي فرنگستان برآشفته مي‌شود و وقتي به او مي‌گويند حقايق را به دولت متبوع خود اعلام كند و اصلاح وضع موجود را بخواهد، در جواب مي‌گويد: «آيين عدالت و شكوه حكمراني را همه دول از دولت عليه ايران اخذ كردند ... چگونه بنده ياد دهم به
______________________________
(1). همان، ص 35.
(2). خواجه تاجدار، پيشين، ص 536.
ص: 1375
دولتي كه به عموم دول معلم است.»
ميرزا شفيع در نامه مشروح خود به شمه‌اي از «چرنديات اراجيفه» مطبوعات فرنگ اشاره مي‌كند و از جمله از قول آنها مي‌نويسد: «... در ايران گوش آدم را بريده و به خود آن شخص مي‌خورانند. پاي آدم را مثل اسب نعل كرده ميخ مي‌زنند كه راه برود. سر آدم را فلك مي‌گذارند، چوب مي‌زنند، چشم مي‌كنند، دست مي‌برند، پا مي‌برند آدم را مثل حيوانات شقه كرده آويز مي‌كنند، از آدم زنده برج درست مي‌كنند، دم توپ مي‌گذارند، ميان ديوار مي‌گذارند، آدم را به گاوميش بسته مي‌كشند كه همه عروق او از پا تا سرش بيرون مي‌آيد و آدم را به انواع عقوبتها مي‌كشند و به اين عقوبتها وجد مي‌كنند. چنان‌كه اين اوقات نسق تازه پيدا كرده‌اند كه حاجي سليمان خان نام بابي را گرفته بدن او را از پشت و از پيش بريده ... در همه زخمهاي او شمع گذاشته روشن كرده ... كوچه و محله را گردانيده در دروازه بزرگ دار العماره چند روز به همان منوال به قتل رسانيده‌اند.» سپس به مطالبي كه مطبوعات فرنگ از قتل اميركبير نوشته‌اند اشاره مي‌كند و مي‌نويسد:
«... ديگر چه عرض كنم، چيزها نوشتند كه مخلص در ايران نه ديده و نه شنيده بود و در هرجا اين فقرات چند روز محل گفتگو و مخلص توبيخ شدم ... باري اين عرايض همگي ... از حد بنده زياد كه به عرض رسانم، لكن در بندگي خدا و در نمك‌پروردگي اعليحضرت شاهنشاه روح العالمين فداه حق و فرض خود داشته كه عرض نمايد. بعد صلاح مملكت خويش خسروان دانند، باقي مطاع.» «1»

نسقچي‌باشي:

به‌طوري كه از كتاب حاجي باباي اصفهاني برمي‌آيد، نسقچي‌باشي (كه در حقيقت جانشين امير حرس سابق بود) و اعوان و انصار او از صندوق دولت حقوق نمي‌گرفتند.
شيرعلي وكيل نسقچي‌باشي به حاجي‌بابا كه مي‌خواست اندك‌اندك در صف نسقچيان وارد شود، اطلاعات سودمندي آموخت و از جمله گفت: «داداش، شاه مواجبي نمي‌دهد، اگر هم چيزي مي‌دهد دواي درد نمي‌شود، مزد ما بسته به خدمت ماست و بايد از پهلوي قولوق و رشوت و نسق بها، و چيزهاي ديگر ازين قماش به دست بيايد ... مواجب نسقچي‌باشي در سال هزار تومان است آن هم به اسم نه به رسم، برسد يا نرسد خدا مي‌داند. اما دست‌كم پنج يا شش مقابل اين مبلغ خرج دارد. اگر از اين و از آن درنياورد، از كجا بايد خرج كند. خاني، اربابي معضوب، كه محكوم و مستحق كتك و چوب و فلك و جريمه مي‌شود، معلوم است كه هرقدر پول بدهند آش مي‌خورند. يعني هرقدر بيشتر به نسقچي‌باشي برسانند، كمتر چوب و كتك مي‌خورند و اگر پول هنگفتي داد، ما چوب را به جاي آن‌كه به پاهاش بزنيم، به فلك مي‌زنيم.
همين روزهاي آخر يك نفر مستوفي به اين بلا مبتلا شد، براي رعايت احترامش نمدي به زيرش
______________________________
(1). مجله سخن، شهريور 44، مقاله فريدون آدميت.
ص: 1376
انداختم، دو نفر نسقچي كه سر فلك را گرفته بودند و من با نسقچي ديگري چوب مي‌زديم، عمامه كشميري را از سرش و شال را از كمرش و جبه‌اش را از بر برداشتيم كه حق و سهم ما بود، به صداي آهسته به‌طوري كه نه شاه نه كس ديگر بشنود، گفت: «چوب نزنيد ده تومان مي‌دهم».
ولي چون پايش به هوا رفته بود، مشغول كار شديم و بنا كرديم به زدن. چون اطمينان نداشتيم كه به وعده خود وفا كند. فريادش بلند شد، سپس به استادي و مهارت چنان‌كه نه شاه و نه كسي فهميد به مقدار نقد موعود افزوديم تا آن‌كه معامله سر گرفت آنگاه چوب را بر فلك نواختيم.
صورت مقاوله بي‌مزه نيست و بدين قرار به عمل آمد: «اي واي، اي امان، مردم، غلط كردم، شما را بخدا، به پيغمبر، دوازده تومان، به جان پدر و مادرتان، پانزده تومان، به ريش قبله عالم بيست تومان، به دوازده امام و چهارده معصوم، سي تومان، چهل تومان، پنجاه، شصت، صد، هزار تومان، به حضرت عباس هرچه بخواهيد، همين‌كه قسم به حضرت عباس و دو دست بريده او رسيد، كار تمام شد. اما نامرد پدرسوخته به همان سرعتي كه در شدت بر مبلغ افزود در فراغت و فرج از آن كاست و نمي‌خواست چيزي بيشتر از آنچه در اول به زبان آورده بود بپردازد و آن هم از ترس اين بود كه اگر بار ديگر دمش گير بيفتد جان به سلامت ببرد. سپس حاجي‌بابا مي‌گويد پس از شنيدن ماجرا «مدام خواب چوب زدن مي‌ديدم و به‌جز پول گرفتن هوايي در دلم نبود ... در عالمي سير مي‌كردم كه به‌جز بريدن گوش و بيني و شقه كردن و داغ نهادن و چشم كندن و به دم توپ گذاشتن و از بام به زير افكندن چيز ديگري نمي‌ديدم و نمي‌شنيدم. مي‌توانم ادعا نمايم كه اگر پدرم را مي‌دادند كه پوستش را بكن و از كاه پر كن، مضايقه نداشتم. «گر به منصب برسي مست نگردي، مردي.» و من مست شده بودم.» «1»
دادگستري دوران امير كبير
در دوره امير، امر قضا در دست دو دستگاه متمايز يعني محضر شرع و ديوانخانه بود. محاضر شرع به استناد مقررات فقه اسلامي، به دعاوي شرعي رسيدگي مي‌كردند و اداره آنها در دست فقيهان و مجتهدان وقت بوده در حالي‌كه ديوانخانه به امور عرفي مي‌پرداخت و كارگزاران دولتي آن را اداره مي‌كردند. در چنين نظام قضايي كاستيهايي عمده وجود داشت، از جمله حد فاصل بين شرعيات و عرفيات مشخص نبود و گاهي بين محضر شرع و ديوانخانه در صلاحيت رسيدگي گفتگوهايي درمي‌گرفت، گردانندگان محضر شرع نيز عموما مردان متقي و پاكدامن نبودند و گاه از زيردست آنان احكام ناسخ و منسوخ صادر مي‌شد. احكام صادره قطعي و در يك مرحله رسيدگي مي‌شد، نبودن يك مرحله پژوهشي يا استينافي، و فقدان قوانين ثابت مدون و رويه مشخص قضايي به آشفتگي اوضاع قضايي كشور كمك مي‌كرد.
امير مصمم بود كه به تدريج سازمان قضايي ايران را سروساماني دهد. چه او خواهان عدالت
______________________________
(1). جيمز موريه، حاجي باباي اصفهاني، به تصحيح سيد محمد علي جمالزاده، ص 161.
ص: 1377
و قانون بود و براي اجراي نقشه خود قدمهاي زير را برداشت: تاريخ اجتماعي ايران بخش‌2ج‌4 1377 دادگستري دوران امير كبير ..... ص : 1376
ي به دادخواهي مردم عليه دولت، رسيدگي به دعاوي اقليتهاي مذهبي، برانداختن رسم شكنجه متهمين و جز اينها.
امير براي سر و صورت دادن به محضر شرع، روحانيان فاسد را از كار بركنار كرد و مفاسد آنان را برملا نمود. نخست شيخ عبد الرحيم بروجردي را بركشيد و تقويت كرد. ولي چون او راه خطا رفت، مورد بي‌مهري امير قرار گرفت و به جاي شيخ عبد الحسين كه فقيهي پاكدامن و بافراست بود بر اريكه قضا نشست. و همين مرد بعدها وصي امير گرديد. در دوران كوتاه صدارت امير، ملاي فاسدي از طرفين دعوي رشوه گرفت. امير او را كيفر داد و در روزنامه وقايع اتفاقيه جريان را منتشر نمود:
«شخص ملايي شهادت ناحق در حق مدعي داده و رشوت گرفته بود، و بعد از آن در حق مدعي عليه هم در بطلان همان ادعا شهادت داده بود. امناي ديوانخانه مبارك اين گزارش را معلوم كرده آخوند مزبور را تنبيه نمودند و بعد عمامه از سرش برداشته و كلاه بر سرش گذاشتند كه شخص غيرامين در سلك امناي دين منسلك نباشد.» «1»
امير مي‌كوشيد كه قوانين و مقررات بدون استثناء و تبعيض اجرا شود. در عهد او مقرر گرديد اگر اولياي كودكي در كوبيدن آبله تعلل ورزند و بچه بميرد، بايد 5 تومان جريمه بپردازند. و در سفر اصفهان امير با چنين كسي مواجه شد. چون پدر طفل پول نداشت، امير از كيسه خود 5 تومان داد «تا قانون اجرا شده باشد.» در ديوانخانه عدالت به امور زير رسيدگي مي‌شد: «دعاوي عرفي بين افراد، دعاوي بين افراد و دولت مانند اختلافات مالياتي و غيره.» در روزنامه مي‌خوانيم:
«از رعاياي نطنز جمعي به دار الخلافه به تظلم آمده، از حاكم و مباشر خود شكايت كردند كه نسبت به ما تعدي و زيادتي كرده‌اند و بعضي اموال و اسباب بي‌حساب گرفته‌اند. در ديوانخانه عدالت تحقيق و غوررسي نمودند، آنچه از روي حقيقت معلوم شد به آنها زيادتي شده بود، در دار الخلافه به حكم اولياي دولت عليه از آنها استرداد و به صاحبان مال رد نمودند.» «2»
امثال اين قضيه متعدد آمده است.
دعاوي اتباع بيگانه نيز در اين مرجع رسيدگي مي‌شد، چنان‌كه دعوي مالي از ميان ژنرال سمينوي فرانسوي و مستر برجيس انگليسي نيز در ديوانخانه رسيدگي شد. علاوه بر اين، دعاوي مطروحه بين اتباع ايران و تبعه خارجي نيز فقط در ديوانخانه قابل طرح بود. هرگاه بين شخصي جديد الاسلام از ارامنه و يهود و گبر در باب اموال متوفي و ارث گفتگو و اختلافي درمي‌گرفت، به دستور امير طرفين دعوي به تهران مي‌آمدند و در ديوانخانه بزرگ پادشاهي به موضوع رسيدگي
______________________________
(1). وقايع اتفاقيه، ص 31.
(2). همان، ص 8.
ص: 1378
و حل‌وفصل مي‌شد.
تا قبل از استقرار مشروطيت، انواع كيفر در ايران معمول بود. نخستين قدم براي مبارزه با كيفرهاي وحشيانه در عهد محمد شاه به اصرار دولتين روس و انگليس برداشته شد. حاجي ميرزا آقاسي براي اين‌كه بي‌جهت مردم را با چوب و فلك و سيخ و درفش شكنجه ندهند، فرماني صادر كرد و دستور داد كه به صرف ادعاي «مدعي» مدعي عليه را مورد ضرب و زجر قرار ندهند، بلكه پس از رسيدگي از قرار فتواي شرع و عرف عمل نمايند.
پس از روي كار آمدن امير، نمايندگان روس و انگليس بار ديگر از دولت ايران خواستند كه به مأمورين خود در نقاط مختلف كشور دستور دهد كه از اعدام و شكنجه مردم خودداري كنند. امير با اين‌كه اصولا با اين قبيل كيفرهاي وحشيانه مخالف بود، صرفا براي حفظ امنيت و آرامش كشور تا قلع و قمع ياغيان و عناصر قطاع الطريق از صدور دستور صريح به حكمران خودداري نموده و به نام شاه به نمايندگان انگليس و روس نوشت: «... راضي نيستم كه از حكام چنين عملي صادر شود ... ولي از قراري كه آن‌جنابان استحضار دارند از بدو سلطنت ما تا به حال الواط و اشرار در فارس و عراق و يزد و خراسان و ديگر ولايات چقدرها باعث اغتشاش و خرابي مملكت و رعيت شده‌اند و مشغول نهب و غارت اموال تجار گشته‌اند ...» پس از سپري شدن يك سال و نيم از حكومت امير و استقرار امنيت نسبي در سراسر مملكت، منشوري در ربيع الثاني 1266 به نام هريك از حكام صادر گشت و به موجب آن «شكنجه كردن متهمين و همچنين جزاي بي‌تناسب گناهكاران بسختي ممنوع شد، و امر گرديد هيچ‌كس را «به هيچ بهانه‌اي» به شكنجه نگذارند و مقرر آن‌كه پس از آن‌كه تقصير متهمين ثابت و محقق گرديد، به كيفري كه درخور ماهيت جرم باشد به قانون شرع و عرف محكوم شوند. حتي به صدور يك فرمان قناعت نورزيد و همان معني را در نامه‌ها و فرمانهاي بعدي تكرار و تأييد نمود ...»
اعمال خيرخواهانه امير مورد تأييد دشمنان نيز قرار گرفت. شيل ضمن نامه‌اي كه به اميركبير نوشته، مي‌گويد: «دوستدار خود مي‌داند كه منظور باطني آن‌جناب است كه قواعد نيك، مردم ايران را ترقي دهد و قواعد ظلم و تعدي و اجحاف را از ميان آنها و حكام برطرف سازند.» «1»
اصلاحات قضايي و اجتماعي اميركبير چون قايم به فرد بوده و ريشه حزبي و تشكيلاتي و مبناي ملي و اجتماعي نداشت با قتل او كمابيش متزلزل گرديد، و ناصر الدين شاه با انتخاب ميرزا آقا خان نوري به صدارت نشان داد كه شخصا كمترين علاقه‌اي به بهبود اوضاع و سروسامان دادن به حال آشفته كشور ندارد.

امير ديوان:

منصب ديوان‌بيگي عهد صفويه با همان اختيارات، در عهد قاجاريه به امير ديوان واگذار گرديد. او نيز به احداث اربعه رسيدگي مي‌كرد و دستيار و معاون او صدر ديوان بود.
______________________________
(1). اميركبير و ايران، پيشين، ص 209- 300.
ص: 1379
پس از استقرار كاپيتولاسيون و سوءاستفاده ساير كشورها از اين حق غيرقانوني، دولت ايران هرروز با مشكل تازه‌اي براي تأمين حقوق رعاياي ايران مواجه مي‌شد. سرانجام در وزارت امور خارجه دو مرجع براي حل مشكلات به وجود آمد، يكي محاكمات وزارت امور خارجه بود كه به كارهاي قضايي و دعاوي مربوط به اتباع خارجي رسيدگي مي‌كرد و وظيفه نظارت بر دادرسيهاي مربوط به محاكمات كاپيتولاسيوني را بر عهده داشت و ديگري كارگزاري مهام امور خارجه بود كه در ولايات ايران رابط ميان مقامات محلي و كنسولهاي خارجي در كليه قضاياي اتفاقيه و دعاوي حقوقي مربوط به اتباع خارجي بود. «هرجا كه دولتين روس و انگليس كنسولگري و نمايندگي تأسيس مي‌كردند، دولت ايران ناگزير بود شخصي را به نام كارگزار به آن محل گسيل دارد تا به امور نمايندگيهاي سياسي و تجاري دول متحابه رسيدگي نمايد.»
ناصر الدين شاه كه عالما و عامدا مدت نيم قرن، سد راه ترقي و پيشرفت ايران بود، گاه و بي‌گاه براي عوام‌فريبي به تأسيس ديوان مظالم يا ايجاد وزارت عدليه يا مشورت خانه و يا صندوق عدالت دست مي‌زد.
مشير الدوله براي اين‌كه از مظالم نامحدود حكام ولايت جلوگيري كند، با تأسيس وزارت عدليه بخشنامه‌اي به كليه حكام ممالك محروسه صادر كرد و مقرر داشت كه «در سياست و قصاص مقصر از هرطبقه كه باشد خواه مباشر قتل يا متعرض مال و ناموس ... نفس ايالت قبل از ثبوت و وضوح قطعيه ابدا مجاز در سياست و قصاص نباشد. بلكه فقط فرمانداران و استانداران مي‌توانند متهم را محبوس كنند و مراتب را به مشير الدوله اعلام دارند تا وي جريان را به عرض شاه برساند و پس از غوررسي كافي حكم مجازات صادر شود. ولي اين دستور العمل چندان دوامي نيافت و پس از مسافرت شاه به اروپا و سست شدن بنيان حكومت مشير الدوله رو به فراموشي رفت. بعدا خيرانديشان سعي كردند كه ناصر الدين شاه را وادار كنند كه به تقليد از كشورهاي مترقي به ايجاد محاكم اقدام كند كه همان محاكم بدايت و استيناف و تميز باشد.» «1» ولي ناصر الدين شاه كه با هرنوع اقدام اصلاحي اساسي مخالف بود، به تأسيس مجالس 5 گانه رضا داد كه عبارت بود از مجلس مخصوص وزارت و مجلس صدر ديوانخانه و مجلس تحقيق و مجلس امين الدوله و مجلس معتمد الدوله. و براي ولايات هم مأمورين مخصوصي اختيار كردند كه نمايندگي عدليه را به نام امين عدليه داشتند و در آن دوره وزارت عدليه داراي 52 نفر عضو و سي غلام خدمت و بيست فراش بود كه يك سرتيپ و دو نايب فراشخانه بر آنان رياست داشتند. اين تشكيلات تقريبا تا اواخر سلطنت مظفر الدين شاه برقرار بود.

محضر شرع:

در اين محاضر غير از رسيدگي به اختلافات، چنان‌كه قبلا اشاره كرديم، معاملات و عقود نيز ثبت و ضبط مي‌گشت و اسناد معامله و نكاح و طلاق را تنظيم مي‌كردند
______________________________
(1). محيط طباطبايي، دادگستري در ايران، ص 51 به بعد.
ص: 1380
ولي به همان شيوه عصر صفوي و از دخالت در احداث اربعه يعني قتل، هتك ناموس، سرقت و جرح ممنوع المداخله بودند. در محضر شرع معمولا افراد باسواد و ذيصلاحيتي كار تحرير اسناد و احكام را به عهده داشتند. «به‌طور كلي در دستگاه دادگستري آن دوران به علت مدون نبودن قوانين مدني و جزايي و اختلاف نظر مجتهدين در قوانين شرعي و مداخله ارباب قدرت در دعاوي، عمل قضاوت و دادرسي با مشكلات و دشواريهاي گوناگون روبرو مي‌شد و همين نارسايي قوانين و ظلم هيئت حاكمه يكي از عوامل و اساس تقويت نهضت مشروطيت گرديد. و چنان‌كه مي‌دانيم، در آغاز كار، مطلوب آزاديخواهان و اصلاح‌طلبان چيزي جز تأسيس عدالتخانه نبود.» «1»
در فرمان مورخه ذي الحجته الحرام 1273 ميرزا زمان امير كه ظاهرا به امور قضايي رسيدگي مي‌كرده است، مورد تشويق و تأييد ناصر الدين شاه قرار مي‌گيرد. و در فرمان پس از مقدمه‌اي طولاني چنين آمده است:
«... حسب الامر همايون در يك روز جميع احكام صادره ساليانه ديوانخانه مباركه را با صورت عرايض عارضين و مشروح فتاوي علماي دين كه به مرافعات مزبور تعلق داشت، به لفظي موجز و عبارتي مختصر به سبيل توضيح و تبيين بطور روزنامه مرقوم و از نظر مهر اثر گذرانيد و همه احكام مزبور مطابق عدالت و حقيقت به نظر حق‌شناس رسيد. لازم ديد كه به نشان عاطفتي مخصوص، پيكر افتخارش را مطرز فرماييم ... يك قطعه نشان شير و خورشيد از مرتبه اول سرتيپي با يك رشته حمايل سرخ ... به انضمام يك توپ جبه ترمه كشميري به رسم خلعت نشان عاطفت در حق مشار اليه مرحمت فرموديم ... كه زيب پيكر افتخار و اعتبار خود ساخته با خاطري خوشنود ... به خدمات مرجوعه بپردازد ...»
ناصر الدين شاه در حاشيه فرمان مي‌نويسد: «ميرزا زمان، امير ديوانخانه از خدمات خويش هميشه ما را خورسند كرده و امورات اتفاقيه عارضيني را موافق حكم خداوند عالم و ما انجام داد، اين التفات در حق او سزاوار بود. 1273 صحيح است.» «2»

دستگيري ميرزا بهاء:

ميرزا بهاء در يكي از الواح خطاب به شيخ نجفي اصفهاني وضع قضايي آن دوران و كيفيت دستگيري و حبس خود را در انبار تهران چنين توصيف مي‌كند:
پس از سوءقصد با بيان به ناصر الدين شاه «ما را اخذ نمودند و از نياوران كه در آن ايام مقر سلطنت بود، سر و پاي برهنه و پياده با زنجير به سمت تهران بردند ... به سرعت تمام با جمعي از ميرغضبان و فراشان ما را بردند ... اما سجن كه محل مظلوم و مظلومان بود، في الحقيقه دخمه تنگ و تاريك از آن افضل بوده. چون وارد حبس شديم، بعد از ورود ما را داخل دالاني ظلماني
______________________________
(1). همان، ص 62 به بعد.
(2). مجله بررسيهاي تاريخي، سال هشتم، شماره 1، «اسناد خاندان امير ديوان نوري» مقاله سرهنگ جهانگير قائم‌مقامي، ص 291.
ص: 1381
نمودند. از آنجا از سه پله سراشيب گذشتيم و به مقري كه معين نموده بودند رسيديم. اما محل تاريك و معاشر صد و پنجاه نفس از سارقين اموال و قاتلين نفوس و قاطعين طرق بود. با اين جمعيت، محل منفذ نداشت، جز طريقي كه وارد شديم. اقلام از وصفش عاجز و روايح متعفنه‌اش خارج از بيان، و آن جمع، اكثري بي‌لباس و فراش، اللّه يعلم ما ورد علينا في ذلك المقام ...» «1»

توقيف سيد جمال الدين اسدآبادي:

امين الدوله در خاطرات سياسي خود از فقدان امنيت اجتماعي و قضايي در آن دوران سخن مي‌گويد و از جمله مي‌نويسد: «پس از آن‌كه فرمان توقيف و اخراج سيد صادر شد، مختار خان حاكم قصبه عبد العظيم، سيد را در صحن حضرت عبد العظيم دستگير و فرياد كرد: اين مرد سيد نيست و اسلام او مشكوك و غيرمختون است «... در بازار بند ازار او را بريدند و مكشوف العوره با سر و پاي برهنه به يابو بستند و به سواران مأمور سپردند و در سرماي سخت زمستان او را تحت الحفظ به جانب خانقين و سرحد عثماني حركت دادند. از اعوان و اصحاب سيد هيچ‌كس به او ياري نكرد، مگر ميرزا رضاي كرماني كه سراسيمه به چپ و راست مي‌دويد، قفا مي‌خورد و ملامت مي‌ديد، فرياد مي‌كشيد كه مردم، اين سيد است و از اولاد پيغمبر شماست، از بزرگان علماست. غيرت كنيد و نگذاريد مظلوم كشته شود. فغان و اشك و تلاش و كوشش رضا فايده نداد، سيد رفت و او به جا ماند ...» «2»

انواع كيفر:

تا قبل از اعلام مشروطيت در ايران، كليه متنفذين و ارباب قدرت بدون مراجعه به محاكم شرعي يا عرفي مقصرين را كيفر مي‌دادند. اعتماد السلطنه «صنيع الدوله» نمونه‌اي چند از مظالم آن ايام را ذكر مي‌كند. وي كه خود را مردي دانشمند و جهان‌ديده مي‌شمارد، باغبان‌باشي اقدسيه را براي گناه مختصري فرامي‌خواند، «پانصد شلاق به او مي‌زند و اخراجش مي‌كند.» «3»
اعتماد السلطنه ضمن خاطرات 15 رجب 1298 قمري مي‌نويسد ناصر الدين شاه ضمن رفتن به سلطنت‌آباد با سروصداي مردم مواجه شد. «جمعي زن و بچه خاك بر سر كرده، آه و ناله مي‌نمودند. معلوم شد اميرآخور به اميرآباد ملكي خود رفته بودند. رعيتي از رعاياي اراج خلافي كرده كه منافي رأي اميرآخور بود. او را به دست خود به قدري زده بود كه قريب مردن بود شاه برآشفت فحش زياد داد ... روز بعد از مهديقلي خان ميرآخور 210 تومان ديه شخص مضروب ديروز را گرفتند، اعليحضرت همايون از علوهمت كه دارند، پنجاه تومان به مضروب دادند و 160 تومان را خود نوش‌جان فرمودند.» «4»

سر راه هم فلك مي‌كردند:

اعتماد السلطنه در خاطرات 16 ربيع الثاني 1301 مي‌نويسد:
______________________________
(1). فاضل مازندراني، امر و خلق، ص 545.
(2). خاطرات امين الدوله، پيشين، ص 150.
(3). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 14.
(4). همان، ص 84.
ص: 1382
«... مقتول سبزي‌فروش بود، قفس بلبلي داشته است. كنت از هركس كه بلبل دارد، قفسي يك قران ماليات مي‌گيرد، رفته بودند يك قران اين ماه را مطالبه كرده بودند، نداشته بود بدهد. با پليس نزاع مي‌كند، به محبس مي‌برند، سر او را فلك كرده مي‌زنند، في الفور مي‌ميرد ...» «1»
همو ضمن وقايع 20 رجب 1301 مي‌نويسد: «... اوقاتم تلخ شد، ريش باغبان را بريدم، شلاق زياد به بنا، زدم، سرايه‌دار را هم كتك زدم، عصر به شهر آمدم ...» «2» وي ضمن وقايع 24 جمادي الثانيه 1303 مي‌نويسد: «چهارده نفر ديشب مست كرده بودند، در كوچه‌ها حكم شد هريك را پانصد چوب بزنند ...» «3»
اعتماد السلطنه ضمن وقايع 5 ربيع الثاني 1305 مي‌نويسد: «شنيدم از مجد الدوله كه عزيز السلطان به شاه عرض كرده است چرا نوكرهاي شما، به پسرهاي «گه» شما تعظيم مي‌كنند و از براي من كسي تواضع نمي‌كند، شاه فرمود هركس به تو تكريم نمي‌كند با شمشيرت شكمش را پاره كن ...» «4»
بالاخره اعتماد السلطنه ضمن وقايع سوم ذيقعده 1310 مي‌گويد: «عزيز السلطان باز با گلوله تفنگ، آدمي كشته است و اين پنجم مقتول است كه شكار شست مبارك اين جوان معقول مي‌شود ...»
كنت دوگوبينو در نامه مورخه بيستم ژانويه 1856 مي‌نويسد شخصي به نام رجب، سيدي را به قتل مي‌رساند، ولي قبل از اجراي حكم حاضر مي‌شود هزار تومان به شاه بدهد تا از مرگ خلاص شود. شاه پس از گرفتن وجه به تصور اين‌كه قاتل اهل اصفهان است و در تهران كسي را ندارد كه ايجاد مزاحمت كند، دستور قتل او را مي‌دهد و در ميدان اعدام همين‌كه چشم رجب به شاه مي‌افتد، ركيك‌ترين ناسزاها را به قبله عالم نثار مي‌كند. ناصر الدين شاه در حالي‌كه سخت ناراحت بود، دستور مي‌دهد كه سر او را به آرامي اره كنند. رجب نيز در اين حال پياپي به شاه و اقوامش دشنام مي‌داد تا از زبان افتاد و جان سپرد. «5»

نامه سيد جمال الدين اسدآبادي از زندان:

سيد جمال الدين اسدآبادي از زندان به يكي از دوستان خود چنين مي‌نويسد:
«من در موقعي اين نامه را به دوست عزيز خود مي‌نويسم كه در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم، نه انتظار نجات دارم و نه اميد حيات. نه از گرفتاري متألم و نه از كشته شدن متوحش، خوشم به اين حبس و خوشم به اين كشته شدن، حبسم براي آزادي نوع، كشته مي‌شوم براي زندگي قوم. ولي افسوس مي‌خورم از اين كه كشت خود را ندرويدم، به آرزويي كه داشتم كاملا نايل نگرديدم، شمشير شقاوت
______________________________
(1). همان، ص 279.
(2). همان، 289.
(3). همان، ص 424.
(4). همان، ص 530.
(5). كنت دوگوبينو، نامه‌هاي ايراني، ص 58.
ص: 1383
نگذاشت آزادي ملل شرق را ببينم، دست جهالت فرصت نداد صداي آزادي از حلقوم امم شرق بشنوم ...
اميدواريها به ايرانم بود، اجر زحماتم را به فراش غضب حواله كردند، با هزاران وعده و وعيد به تركيا احضارم كردند. اين نوع مغلول و مقهورم نمودند، غافل از آن‌كه انعدام صاحب ملت استباب انعدام مليت نمي‌شود. صفحه روزگار حرف حق را ضبط مي‌كند. باري من از دوست گرامي خود خواهشمندم اين آخرين نامه را به نظر دوستان عزيز و هم‌مسلك‌هاي ايراني من برسانند و زباني به آنها بگوييد شما كه ميوه رسيده ايران هستيد براي بيداري ايراني دامن همت به كمر زده‌ايد از حبس و قتال نترسيد، از جهالت ايراني خسته نشويد، از حركات مذبوحانه ...
متوحش نگرديد، نهايت سرعت بكوشيد طبيعت به شما يار است، سيل تجدد به سرعت بطرف شرق جاري است، بنياد حكومت مطلقه منعدم شدني است، شماها تا مي‌توانيد در خرابي اساس حكومت مطلقه بكوشيد نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه داريد در نسخ عاداتي كه ميانه سعادت و ايراني سد شديد گرديده كوشش نماييد و نه در نيستي صاحبان عادات ... گول عوامفريبان را نخوريد ...» «1»

اعتراض خدادادگبر به ناصر الدين شاه:

در چهارم رجب 1301 قمري ناصر الدين شاه ضمن عبور از باغ سلطنت‌آباد به خدادادگبر مي‌گويد: «چرا زنت را شب بيرون فرستادي كه كشته شود؟ جواب داد من تصور مي‌كردم در مملكت شما شب و روز نيست، ما خوابيده‌ايم و شما بيداريد، به اين اطمينان فرستادم. اين حرف را ظاهرا كسي از اهالي ايران قدرت نداشت بگويد و به زبان خدادادگبر جاري شد ...» «2»
حاج سياح در خاطرات پرمغز خود در مواضع و موارد مختلف به نابسامانيهاي كشور اشاره مي‌كند، از جمله مي‌نويسد:

دادگستري در عهد ناصر الدين شاه‌

«در مملكت، عدليه و محل معيني براي رجوع مظلومين و متظلمين نبود و كسي هم در اين صدد نبود كه رفع ظلمي نمايد، بلكه تنها اسم قانون شريعت بود كه ابدا اجرا نمي‌شد. بطوري كه در تمام مملكت يك نفر جاني و مقصر به طبق قانون شرع مجازات نمي‌شد و از طرفي به اسم مجازات هزاران نحو شكنجه به ميل ظالم بر مظلوم جاري مي‌شد و احقاق حق ابدا نبود. فقط عده‌اي از ملاها مي‌بايست رسيدگي به تظلمات كرده احكام صادر فرمايند و حكام و فراشان و داروغگان و امراء و ملاكان و پاكار و كدخدا اجرا نمايند. مجريان شريك دخل حاكمان شدند و حاكمان آلت اجراي مقاصد مجرمان گرديدند. اداره قضا و حكم، مركز دخل بعضي علما و اتباع و بستگان ايشان و دستجات شهود و وكلا گرديد ... ناسخ و منسوخ رواج گرفت و يك قضيه سالها مايه
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، مقدمه، ص 87 به بعد.
(2). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 296.
ص: 1384
دخل حكام به كمك بعضي علماء گرديد ... هريك از ملاها و سادات قويدست، جمعي را به دور خود گرد آورد و با دستجات قلچماق به اسم طلبه و سادات در مملكت به اجراي مقاصد پرداختند ...» «1»
با كمال تأسف بايد گفت، اين اعتراضات بجا و بمورد، حاصل فكر و انديشه اقليت روشنفكر بود و ريشه ملي و اجتماعي نداشت. مردم به حقوق فردي و اجتماعي خود واقف نبودند و در راه تحصيل آزادي مانند ديگر ملل زنده جهان تلاش نمي‌كردند، لاجرم به مال و جان و ناموس آنان تجاوز مي‌شد. اعتماد السلطنه نوكر خصوصي و نديم ناصر الدين شاه در رمضان 1313 مي‌نويسد: «مشهور است كه حضرت والا اميركبير نايب السلطنه زن يك شخص را عنفا برده‌اند و نگاه داشته‌اند، به علاوه شوهر آن زن را تنبيه نموده از شهر بيرون كرده‌اند ...» «2»
در كتاب حاجي باباي اصفهاني حقايق زمان عريان بيان شده و به دادخواهان چنين اندرز داده شده است «... مگر نمي‌داني كه هركه را زر در ترازوست زور در بازوست و هركه را زر در دست است حق در دست است و اگر تمام سور و آيات قرآن و احاديث و اخبار و اقوال نبوي به دادخواهي برخيزند، ولي زر دستت نباشد و كيسه خالي باشد با مدعي مالدار نمي‌تواني طرف شوي، كار او سكه است و كار تو نقش‌برآب ...» «3»
در دوره قاجاريه چنان‌كه ديديم حمله استعماري اروپاييان به ايران بيش‌ازپيش شدت گرفته بود. مصالح سياسي و منافع اقتصادي آنان ايجاب مي‌كرد كه نسبت به مسايل ايران بي‌قيد و بي‌طرف نباشند و سياستمداران، بازرگانان و سياحاني كه در اين دوره به ايران آمده‌اند تا حدي وضع آشفته ايران را از جهات مختلف مجسم كرده‌اند. ايرانيان روشن‌بين نيز آرام نبودند.
مجد الملك در رساله مجديه به وضع دادگستري در عهد ناصر الدين شاه اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «دشمني با عدل و نصفت تا دم مرگ در جبلت معمرين ايران مخمرست. وزير عدليه ايران درين منصب كه بي‌دوامتر از روشنايي برق است غرب و شرق را از انصاف و عدل مملو نمود، نمي‌دانم با ملهوفين و مستظلمين ايراني معاملت او چيست؟ ...» سپس به غرض‌ورزي قضات وقت اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «... از متحاكمين، هركه اتصالش به جاي معتبر است ذي حق است و الا بي‌حق خواهد بود و از مجلس رانده كه چرا در ديوان عدالت جسورانه سخن رانده؟ يكي را كه در صورت اهل شرع است نه بر سيرت ايشان، با خود همدست كرده به دستياري فتاوي او مرافعات پس‌مانده را پيش كشيده تشر مي‌زند، پيشكش مي‌خواهد، نستجير باللّه من الحرص ... ديوان‌خانه بعينه دكان خبازي شده ... اعيان عراق و استرآباد و ساير بلاد كه في الحقيقه از ظلمهاي نرم و مخفي رياست كليه به ديوان‌خانه عدليه پناهنده‌اند، يك سال متجاوزست بي‌آب و نان در خرابه‌هاي شهر بسر مي‌برند و شاهنشاه جم جاه به احتياط آن‌كه اين
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 472.
(2). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 56.
(3). حاج باباي اصفهاني، پيشين، ص 249.
ص: 1385
همه عارض درين قحطسال مأيوس و نامراد به اوطان خود عود كنند عاقبت خوب نخواهد داشت و بيم مفسده عظيم خواهد بود. در دفع ظلم و تغيير حاكم و رد شدن جريمه و احقاق حق رعيت دستخطهاي مؤكده صادر فرمودند. در سنگ خاره قطره باران اثر نكرد. ازين مرد جز اغماض از حق و اعراض از ذي‌حق امري متمشي نشد و مگر نه رعيت امانت خداست كه به پادشاه سپرده، و اين ستمها كه به رعيت مي‌شود مگر نه خيانت است به خداوند عز و جل؟ بالفعل كار متظلمين كه به ديوان عدليه عارضند به جايي رسيده ... كه به حكومت نور محمد خان بچه تركمان و احكام او كه نمونه‌ايست از ديوان بلخ راضي شده‌اند ...» «1» حاج سياح در خاطرات خود مي‌نويسد:
فسانه‌ها همه خواب آورد، فسانه ماز ديده خواب ربايد، فسانه عجبيست» همان‌طور كه دروويل متذكر شده است، در دوره قاجاريه حتي سازمان ناقص و شكسته بسته‌اي كه در دوره صفويه ايجاد شده بود وجود نداشت. دعاوي شرعي و عرفي كاملا تفكيك و حدود قدرت و اختيارات روحانيان و عمال قضايي مشخص نبود. اين وضع آشفته در شهرستانهاي دورافتاده و در دهات بيشتر به چشم مي‌خورد. قوه قضاييه و اختيار حل‌وفصل دعاوي در دست حكمرانان، متنفذين محلي و فئودالها بود.
به‌طوري كه از سفرنامه رضا قلي ميرزا برمي‌آيد، در زمان سلطنت محمد شاه قاجار «... يك رأس ماديان مفلوكي از يك نفر از طايفه خسرو خان چهار لنگ در صحرا سرقت شده بود، صاحب ماديان، ماديان را در اين وقت به زير پاي يكي از طايفه بهرام خان ديده، مطالبه مال خود را به عينه نمود. آن مرد انكار، و اين طرف اصرار، منجر به نقار، از نقار گذشته منتهي به فساد و نزاع شد. از دو طرف به حمايت قبايل و عشاير خود گرد آمده و آواز گيرودار بلند شد. لشكر مستعد با اسلحه آماده است به تير و تفنگ، قيامتي در آن ميدان برپا كردند ... يك‌دفعه ده دوازده هزار لشكر درهم ريخته شمشير قتل در يكديگر گذاشتند و به فاصله ده دقيقه چهار صد نفر كشته و زخمي گشتند ...» «2»

تلاش در راه تحصيل قوانين و مقررات‌

اشاره

در همان ايامي كه ناصر الدين شاه بدون توجه به موازين شرعي و عرفي مردم بي‌نوا را به عناوين مختلف كيفر مي‌داد، صدها نامه بدون امضاء بين زمامداران و مردم شهرها تقسيم مي‌شد بدين مضمون:
«اي هموطنان و غيرتمندان و برادران، چشم باز كنيد و به روز سياه خود نگاه كنيد ... با عجز و الحاح و تملق و تضرع، التجا عاجزانه به درگاه ملوكانه كرديم كه پادشاه اسلام تكليفي و حدي براي مباح بودن جان و ناموس و مال ما معين نمايد تا بدانيم در چه عمل مجازات و در كدام مكافات داريم، اگرچه بگويد هركس صبح زود از خواب برخاست، بايد مقتول شود. ولي اين
______________________________
(1). رساله مجديه، به تصحيح سعيد نفيسي، ص 27 به بعد.
(2). سفرنامه رضا قلي ميرزا، پيشين، ص 23 به بعد.
ص: 1386
حكم از روي قانون باشد كه مردم بدانند و بدون استثناء اجراء شود. ولي عرايض ما را قابل اعتنا نشمرده، رعيت را مورد سخط قرار دادند از خدا و رسول شرم نكردند و با بنده خيرخواه خدا و فرزند حضرت خاتم الانبياء (مقصود سيد جمال الدين اسدآبادي است) آن رفتار را كردند كه ديديد و شنيديد ... مظلومان از حضرت امير المؤمنين (ع) براي رفع ظلم چاره‌جويي كردند، فرمود تا حال به ظالمان گفتند ظلم نكنيد، نشنيدند، حالي من به شما مي‌گويم قبول ظلم نكنيد ... اي برادران ... تسليم ظالم نشويد تا شما را گوسفند ندانند. اگر پدران ما قبول ظلم نكرده بودند، ما الان آسوده بوديم. ايشان تكليف خود را ندانسته يا نكردند، ما بايد قرض ايشان را ادا كنيم ... ظالم در هيچ حدي نمي‌ايستد، براي تعدي حدي بگذاريد. زندان دولت را ببينيد، در آنجا كساني هستند كه چهل سال است كه اسير كند و زنجيرند و در اين مدت كسي اسم آنها را نشنيده است. مگر اينها اولاد وطن و برادرمان نيستند؟ ... سرباز را رعيت مي‌دهد، مواجب را صاحب‌منصب مي‌برد رعيت را مهار مي‌كنند، چوب و فلك و كند و زنجير و تازيانه و شكنجه و بريدن گوش و دماغ و دست و پا و غير اينها، همه براي بي‌تقصيران است. اشرار و ظلام و مقصرين و خورندگان مال مردم بالكليه از مؤاخذه و سؤال و جواب آزادند. چقدر بي‌گناهان را به تهمت بابي زدند و كشتند؟ پادشه پاسبان درويش است، اين پاسبان به يك اشاره شصت نفر سرباز عارض را سر مي‌برد و شكم مي‌درد و شصت فوج را تيركمان مي‌بخشد ... ما نبايد به ظالم ايراد كنيم بايد انسان خود را اسير گرگ خونخوار نكند ... مثل ميرزا تقي خان امير را كشتند ... كسي نگفت چرا؟ شصت فوج را در مرو تيركمان دادند ... سربازان اصفهاني را كشتند كه چرا عارض هستيد. سيد جمال الدين آن مرد بزرگوار را به آن خواري راندند كه چرا نام عدل را برد ... كيست كه مي‌تواند اسب خوبي يا عيال خوشگلي يا متاع خوبي داشته و ايمن باشد. كيست كه مي‌تواند هرچه بخواهند ندهد؟ كيست كه مي‌تواند حق خود را مطالبه كند ... اي مردم كي اقدام به خلاصي خود كرديد و نشد، كي اتفاق نموديد فايده نديديد؟ برخيزيد و حدي براي ظلم بگذاريد. غيرت، غيرت!» «1»

امنيت قضايي:

اعتماد السلطنه ضمن وقايع 13 رجب 1301 قمري مي‌نويسد: «شيخ محمد حسن پسر شريعتمدار استرآبادي از تهران به حضرت عبد العظيم مي‌رفت، نزديك آب‌انبار قاسم خان جمعي سوار ريخته نوكرش را با گلوله كشته بودند، خودش را خواسته بودند هلاك كنند، فرار كرده بود. معلوم شد شيخ مشار اليه عريضه شكايتي از وزير نظام به شاه عرض كرده بود. وزير نظام محرك شده بود او را بكشند ...» «2»
استبداد و خودسري ناصر الدين شاه و عدم توجه او به شرايط و مقتضيات زمان و اندرزهاي مرداني چون اميركبير و سيد جمال الدين اسدآبادي و حاج سياح و ديگران موجب ناراحتي و
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 336 به بعد.
(2). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 297.
ص: 1387
عصيان عمومي گرديد و چنان‌كه ضمن تاريخ سياسي آن دوران ديديم، سرانجام ميرزا رضا كرماني به قتل ناصر الدين شاه اقدام كرد و خوشبختانه اطرافيان شاه بي‌درنگ به قتل وي دست نزدند. و در نتيجه بازپرسي و تحقيق حقايقي آشكار شد.

بازپرسي از ميرزا رضا كرماني:

پس از قتل ناصر الدين شاه، ميرزا رضا كرماني را دستگير و مورد بازجويي و بازپرسي قرار دادند. چون اظهارات و سئوالات بازپرس و پاسخهاي ميرزا رضا، مبين اوضاع اجتماعي و آيين دادرسي كيفري و چگونگي تحقيق از مجرمين و طرز عمل زورمندان و ارباب قدرت در عهد استبداد است، براي اطلاع و آگاهي خوانندگان جمله‌اي چند از سئوال و جوابهايي كه صورت گرفته است ذكر مي‌كنيم:
س- شما از اسلامبول چه وقت حركت كرديد؟
ج- روز 26 ماه رجب 1313 حركت كردم.
س- شما از كجا به خيال قتل شاه شهيد افتاديد؟
ج- از كجا نمي‌خواهد، از كندها و بندها كه به ناحق كشيدم و چوبها كه خوردم و شكم خود را پاره كردم، از مصيبت‌ها كه در خانه نايب السلطنه و در اميريه و در قزوين و در ساير جاها به سرم آمده، چهار سال و چهار ماه در زنجير و كند بودم و حال آن‌كه به خيال خودم خير دولت و ملت را مي‌خواستم.
س- كسي كه با شما غرض و عداوت شخصي نداشت ... معلوم است كه از همان وقت هم در شما آثار بعضي فتنه و فسادها ديده بودند.
ج- من عرايض صادقانه خود را محض حب وطن و دولت به عرض رساندم و ارباب غرض محض حسن خدمت و تحصيل مناصب و درجات و مواجب و نشان و حمايل و غيره و و و ...
به عكس به عرض رسانيدند.
س- اين ارباب غرض كيها بودند؟
ج- شخص پست و نانجيب و بي‌اصل رذل و غيرلايق كه قابل هيچ‌يك از اين مراتب نبود، آقا بالا خان وكيل الدوله كه مورد محبت حضرت والا، نايب السلطنه بود ...
س- پس در صورتي كه شما اقرار مي‌كنيد كه تمام اين صدمات را وكيل الدوله براي تحصيل شئونات و نايب السلطنه براي حب به او به شما وارد آورده‌اند، شاه شهيد چه تقصير داشت؟
ج- پادشاهي كه پنجاه سال سلطنت كرده باشد و هنوز امور را به اشتباه‌كاري به عرض او برسانند و تحقيق نفرمايند و بعد از چندين سال سلطنت ثمره آن درخت وكيل الدوله، آقاي عزيز السلطان و امين خاقان و اين اراذل و اوباش بي‌پدر و مادر باشند كه بلاي جان عموم مسلمين گشته‌اند، چنين شجر را بايد قطع كرد كه ديگر اين نوع ثمر ندهد (ماهي از سرگنده گردد، ني ز دم) اگر ظلمي مي‌شد از بالا مي‌شد.
سپس ميرزا رضا ضمن بازپرسي توضيح مي‌دهد كه چگونه نايب السلطنه با تهديد و تطميع
ص: 1388
و اصرار زياد او را وادار كرد كه اعلاميه‌اي عليه انبار تنباكو بنويسد و مردم را عليه شاه برانگيزد.
ميرزا رضا مي‌نويسد: «وقتي كه نوشته را از من گرفتند، مثل اين بود كه دنيا را خدا به ايشان داده است، قلمدان را جمع كردند و اسباب داغ و شكنجه به ميان آوردند، سه‌پايه سربازي حاضر كردند كه مرا لخت كنند، به سه‌پايه ببندند كه رفقايت را بگو مجلستان كجاست؟ هرچه گفتم چه مجلسي؟ چه رفيقي؟ من با همه مردم راه دارم، از همه افواهي شنيدم، حالا كدام مسلمان را گير بدهم مجبورم كردند، من ديدم حالا ديگر وقت جانبازي است و موقع است كه جانم را فداي عرض و ناموس و جان مسلمانان بكنم ... در آن بين كاغذي از نايب السلطنه به آنها رسيد ... والي گفت حكم شاه است كه روزي مجلس و رفقايت را بگويي و الا اين داغ و درفش حاضر است ...
من چون مقراض را پاي بخاري ديدم، به قصد اين‌كه خود را به مقراض برسانم، گفتم بفرمايند روي مخده تا تفصيل را به شما عرض كنم. داغ و درفش لازم نيست. دست والي را گرفتم كشيدم به طرف بخاري، خودم را به مقراض رسانيدم و شكم خود را پاره كردم، خون سرازير شد. مابين جريان خون، بناي فحاشي را گذاشتم.
پس از آن مضطرب شدند، بناي معالجه مرا گذاشتند. زخم را بخيه زدند. دنباله همان مجلس است كه چهار سال و نيم من بيچاره بي‌گناه را كه به خيال خودم به دولت خدمت كرده‌ام از اين محبس به آن محبس، از تهران به قزوين و از قزوين به انبار در زير زنجير مبتلا بودم ... من قرباني نوروز علي خان قلعه محمودي، سبزه علي خان ميدان قلعه‌اي ... نايب السلطنه و آقا بالا خان شده بودم.
س- نوروز علي خان قلعه محمودي كه بود؟
ج- محمد اسماعيل خان وكيل الملك و حاكم كرمان، هرروز براي خرج‌تراشي و اضافه مواجب و منصب يك نفر ياغي به دولت جعل مي‌كرد و مدتها به اسم نوروز علي خان قلعه محمودي دولت را مشغول كرده بود. هروقت هم كه نايب السلطنه يك امتياز نگرفته داشت، مرا مي‌گرفت. هروقت وكيل الدوله اضافه مواجب و منصب مي‌خواست، مرا مي‌گرفت. عيالم طلاق گرفت، پسر 8 ساله‌ام به خانه‌شاگردي رفت، بچه شيرخواره‌ام به سر راه افتاد ...»
س- ... از خود شما انصاف مي‌خواهم، اگر شما به جاي شاه شهيد بوديد، نايب السلطنه و وكيل الدوله نوشته به آن ترتيب پيش شما مي‌آوردند ... جز اين‌كه باور كنيد چاره‌اي داشتيد؟
ج- تكليف بي‌غرضي شاه اين بود كه يك محقق ثالث بفرستد ميان من و آنها حقيقت مسأله را كشف كند. چون نكرد، او مقصر بود. سالهاست كه سيلاب ظلم بر عامه رعيت جاري است.
مگر اين سيد جمال الدين ... اين مرد بزرگوار چه كرد كه با آن افتضاح او را از حضرت عبد العظيم (ع) كشيدند، زير جامه‌اش را پاره‌پاره كردند؟ او غير از حرف حق چه مي‌گفت؟ ... اينها ظلم نيست، اينها تعدي نيست؟ ... در همان نقطه كه سيد را كشيدند، در همان نقطه گلوله به شاه خورد، مگر اين مردم بيچاره اين يك مشت اهالي ايران ودايع خدا نيستند؟
ص: 1389
قدري پايتان را از خاك ايران بيرون بگذاريد، در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق‌آباد و اوايل خاك روسيه، هزارهزار رعيت بيچاره ايراني را ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدي و ظلم فرار كردند ... كثيف‌ترين كسب و شغل‌ها را از ناچاري پيش گرفته‌اند. هرچه حمال و كفاش و الاغي و مزدور در آن نقاط مي‌بينيد، همه ايراني هستند. آخر اين گله‌هاي گوسفند شما مرتع لازم دارند كه شيرشان زياد شود، كه هم به بچه‌هاي شما بدهند، هم شما بدوشيد. نه اين‌كه متصل تا شير دارند بدوشيد، شير كه ندارند گوشت تنشان را بكلاشيد، گوسفندهاي شما همه رفتند، متفرق شدند نتيجه ظلم همين است كه مي‌بينيد. گوشت بدن رعيت را مي‌كنند، مي‌خورند، صد هزار تومان از فلان بي‌مروت مي‌گيرند، قباله مالكيت جان و مال و عرض و ناموس يك شهر و يا يك مملكتي را به دست او مي‌دهند، رعيت فقير و اسير و بيچاره را در زير بار تعديات مجبور مي‌كنند كه زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق بدهد و خودشان صدتا صدتا زن مي‌گيرند و سالي يك كرور پول كه به اين خونخواري و بي‌رحمي از مردم مي‌گيرند، خرج عزيز السلطان كه نه براي دولت مصرف دارد و نه براي ملت و نه براي خود نفس شخص و غيره و غيره ... اينها چيزهايي است كه همه اهل شهر مي‌دانند و جرأت نمي‌كنند بلند بگويند، حالا كه اين اتفاق بزرگ، حكم قضا و قدر به دست من جاري شد ... مردم سبك شدند. دلها همه منتظرند كه پادشاه حاليه چه خواهد كرد ... اگر ايشان ... بناي سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند، البته تمام خلق فداي ايشان مي‌شوند ... اما اگر ايشان هم همان مسلك و شيوه را پيش گيرند، اين‌بار كج به منزل نمي‌رسد ...
حاج سياح و ميرزا رضا كرماني در زندان
سپس بازپرس با زباني نرم از ميرزا رضا مي‌خواهد كه دوستان و همفكران خود را معرفي كند.
وي در جواب با قيد قسم مي‌گويد: «به شما دروغ نخواهم گفت، هم‌عقيده من در اين شهر و مملكت بسيار هستند و در ميان علما بسيار، در ميان وزرا بسيار هستند. شما مي‌دانيد وقتي كه سيد جمال الدين در اين شهر آمد، مردم از هردسته و هرطبقه، چه در تهران، چه در حضرت عبد العظيم به ملاقات او رفتند و مقالات او را شنيدند. هرچه مي‌گفت براي خير عامه بود، همه
ص: 1390
كس مستفيد و شيفته مقالات او شدند، و تخم اين خيالات بلند را در مزارع قلوب پاشيد. مردم بيدار بودند، هشيار شدند ... به خدا قسم ... از اين خيال و نيت كشتن شاه احدي غير از خودم و سيد اطلاع نداشت و سيد هم در اسلامبول است، هركاري به او مي‌توانيد بكنيد ...»
اين بود مختصري از درد دلها و اظهارات ميرزا رضاي كرماني كه در محضر بازپرس يعني ميرزا ابو تراب نظم الدوله اظهار كرده است. بازپرس ضمن تقديم رونوشتي از بازپرسيهاي عديده خود، چنين مي‌نويسد: «... اين كتابچه سئوال و جواب و استنطاقي است كه در مجالس عديده در حضور اين غلام خانه‌زاد ابو تراب ... عجالتا به طور ملايمت و زبان خوش از ميرزا رضا به عمل آمده، ليكن مسلم است در زير شكنجه و صدمات لازمه ... مهمتر از اين مطالب و مكنونات را بروز خواهد داد ... به نظر بازپرس او ابدا در فكر صلاح و خير عامه نبوده ... تمام اين مهملات و مزخرفات را از سيد جمال الدين شنيده و فقط از شدت ناداني شيفته و فدايي سيد شده است ...
گويا مراد از صدمات ديگر كارهايي غير از شكنجه متهم يا بزهكار باشد، مانند اين‌كه طفل او را بياورند و داغ آتش كنند، بلكه پدرش بي‌طاقت شود و مطالب را بروز دهد. چنان‌كه در باب وصول پول سرشماري سابقا در دهات كرمان معمول بوده كه طفل را در حضور پدر و مادر مي‌نشاندند و آتش حاضر كرده انبر را در آتش مي‌گذاردند، همين‌كه انبر آهن سرخ شده را دست و پاي طفل دوساله مي‌گذاردند، آن‌وقت پدر يا مادر لا بد شده پول تعارف مأمور ديواني را مي‌دادند ...» «1»
كاساكوفسكي در كتاب خاطرات خود مي‌نويسد: «... در بازپرسي، ميرزا محمد رضا كرماني را شخصي يافتند كه اطلاعات وسيعي تقريبا درباره آيين كليه مسلكها دارا مي‌باشد و مدعي آن است كه ملت ايران و تاريخ، بايستي عمل قهرماني او را ارج گذارد كه 25 كرور مردم را از دست ستمهاي بيدادگري، كه ملت خود را چپاول و يغما مي‌نمود و مهمتر از آن به حكام خود بخصوص فرزندانش (نايب السلطنه و ظل السلطان) و عزيزكرده‌هايش (عزيز السلطان و غيره) اجازه مي‌داد كه بي‌پروا ملت را تاراج و بي‌رحمانه خون ملت را بمكند خلاصي بخشيده است و تأكيد مي‌كند كه او تنها نيست، بلكه عضو حزب بزرگي است كه بالاخره به مقصود عالي و شرافتمندانه خود خواهد رسيد و اظهار مسرت مي‌كند از اين‌كه توفيق يافته «قلب شاه را در همان مكان بسوزاند كه شاه قلب آقاي دلاوري چون سيد جمال الدين را در آنجا سوزانده بود (اشاره به دستگيري سيد جمال الدين در شاهزاده عبد العظيم) ...» ميرزا رضا مي‌گويد: «زندگي بي‌دوام دنيا چه ارزشي دارد؟ پنج سال بيشتر يا كمتر زنده بودن را چه ارجي است در صورتي كه من به حيات ابدي رسيده‌ام و نام مردان تاريخ را گرفته‌ام ...» صدراعظم تقريبا تمام عواملي كه قاتل را وادار به اين نمود، بدين‌سان برشمرد: «اكنون من نمونه بارزي از آن عللي كه وي را تا سرحد اقدام به اين انتقام‌جويي متهورانه به خشم آورده بود ذكر مي‌كنم: ميرزا محمد رضا قبلا
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ص 117- 101.
ص: 1391
يك فروشنده ساده و فقير البسه كهنه و خريد و فروش كننده «شال» بوده است. قريب ده سال قبل اين ميرزا محمد رضاي كهنه‌فروش دو طاقه شال كشمير به نايب السلطنه فروخته بود، ولي نايب السلطنه وجه آن را نمي‌پرداخت. ميرزا رضا دو سال انتظار مي‌كشد، بالاخره روزي اتفاقا در حضور وزرا و شاهزادگان جسارت نموده به نايب السلطنه تذكر مي‌دهد كه قيمت شال را نپرداخته است. در قبال اين جسارت نايب السلطنه دستور مي‌دهد فورا پول او را با بهره‌اش پرداخت نمايند و بهره عبارت از اين بود كه در قبال هريك قران پرداخته شده نوكران نايب السلطنه يك پس‌گردني مي‌زدند ... نايب السلطنه به همين اهانت اكتفا نكرد. وي را نردبان ترقي وكيل الدوله معشوق نالايق و كثيف خود كه تاكنون هم نسبت به وي عشق غيرطبيعي مي‌ورزيد قرار مي‌داد، معامله ناسب السلطنه در اين مورد حقيقتا طاقت‌فرسا بود ... خود قاتل در بازپرسي اظهار كرده است كه نايب السلطنه كرارا او را به وسيله وكيل الدوله توقيف و هربار توقيف او را به عنوان دلاوري و خدمتي شايان، نسبت به دولت معرفي كرده است. شاه هم در مورد فرزند خود، آن‌چنان علاقه و ضعف نفس به خرج مي‌داد كه اجازه مي‌داد كه اين مرد نالايق با اين قدمهاي حيرت‌انگيز نردبان ترقي را طي نمايد ...» قبل از اعدام، صدراعظم با ميرزا رضا صحبت مي‌كرد و مي‌گفت شاه حاضر است تو را عفو كند، مشروط بر اين‌كه فورا تهران را ترك كني و قوم و همدستان خود را معرفي نمايي. ميرزا رضا گفت اين مطلب را هرگز باور نخواهم كرد، شما هم مرا خواهيد كشت و هم عموم همدستان بيچاره من، بهتر است همان من به تنهايي هلاك شوم.
صدراعظم ديد مذاكرات فايده‌اي ندارد، به وي گفت برو صاحبقرانيه، شايد شاه پس از گفتگو تو را ببخشد. «وقتي كه با كالسكه او را به كاخ سلطنتي مي‌بردند، گفتند شاه مي‌خواهد در حق تو محبت كند. او با غرور گفت: «حق دارد، آخر از دولت سر من به سلطنت رسيده است. ملاقات با شاه ظاهرا صورت نگرفت، شب 22/ 5/ 1275 در ميدان مشق، داري برپا كردند. هيچ‌يك از ساكنين تهران حاضر نبود چوبه دار تحويل دهد. عاقبت يك نفر با گرفتن 25 تومان تير لازم را تحويل داد ... قاتل را با زيرشلواري بدون پيراهن دست‌بسته بيرون آوردند، در آخرين لحظه گفت: «اين چوبه دار را؛ يادگار نگاه داريد، من آخرين نفر نيستم.» «1»
در كتاب انقلاب ايران براون، از صفحه 67 به بعد بازپرسي و مدافعات و اظهارات ميرزا رضا كرماني به تفصيل نقل شده و در ذيل صفحه 91 آقاي احمدپژوه چنين آورده است: در كتاب «شرح حال و آثار فيلسوف مشرق و مجاهد اسلام سيد جمال الدين اسدآبادي همداني متخلص به افغاني به قلم ميرزا لطف اله خان اسدآبادي خواهرزاده سيد» (صفحه 97) اشعار زير از ميرزا رضا به دست آمده است:
______________________________
(1). خاطرات كاساكوفسكي، پيشين، ص 53 و 82 به بعد.
ص: 1392 محب آل رسولم غلام هشت و چهارفدايي همه ايران، رضاي شاه شكارم
رضا به حكم قضا كشت ناصر الدين راكه كيفر عملش بود، من گناه ندارم
تني چگونه زند خويش را به قلب سپاهي‌اگرچه لشكر غيبي مدد نبود به كارم
نشان مردي و آزادگي‌ست كشتن دشمن‌من اين معامله كردم كه كام دوست برآرم در كتاب بيداري ايرانيان مي‌نويسد: «ميرزا رضا مسلمان و متدين به دين اسلام بود؛ در فتوت و مردانگي مسلم و متفق عليه است. چه در حبس آنچه كردند، يك نفر از آشنايان و دوستان خود را گير نداد و نام نيك خود را در صفحه روزگار باقي گذارد. ميرزا رضا از شوخي و هرزه‌گويي اجتناب مي‌كرد: مگر در روزهاي گرفتاري و استنطاق كه حالتي خوش و شادمان داشت و گاه‌به‌گاه مزاح مي‌نمود. حاج ملك التجار به زندان نزد او رفت و با خشرويي و مهرباني دوستانه از او خواست كه همدستان خود را محرمانه به او بگويد و حاجي متعهد شد كه راز او را فاش نكند، ميرزا رضا پذيرفت و گفت چهار كس با من همراه بودند، خودم و سايه‌ام، آلت و بيضه‌ام. حاجي سرافكنده و شرمنده از نزد او بيرون رفت. داستان خواجه سياه كه از نهيب و نفير او از هوش رفت، نيز معروف است ... در راه استقرار مشروطيت عده‌اي كشته شدند و جمعي به زندان افتادند. درباره كساني كه به حبس و تبعيد محكوم شدند، نامه مجد الاسلام به يادگار مانده كه بسيار آموزنده و خواندني است.

نامه گرانقدر مجد الاسلام به ناظم الاسلام از زندان كلات:

مجد الاسلام از زندان كلات كه تبعيدگاه او و عده‌اي از آزاديخواهان بود، شرح جالبي به ناظم الاسلام مي‌نويسد، ما قسمتهايي از اين نامه تاريخي را براي اطلاع خوانندگان نقل مي‌كنيم:
شرح حال ما بسيار رقت‌انگيز است ... اجمالا مسافرت از تهران تا خراسان را در هفت روز پيموديم. اما با چه حالت يا با چه جلالت، سر و پاي برهنه مسلوب العمامه و الرداء در اين هواي گرم روزها از شدت گرما مثل ماهي كه از آب بيرون افتاده باشد در اضطراب، و شبها از شدت سرما مثل مرغ سركنده در التهاب بوديم. غذاي ما نان خشك و دواي ما ... غلامان كشيك‌خانه در هيچ‌جا، چاپارخانه ما را اجازت خواب، بلكه توقف و آرام ندادند و هرجا كه رسيديم فورا اسب عوض كردند و ما را در مقر درشكه انداختند و با سرعت تاختند تا به منزل ديگر. آنقدر رنج ديديم و بي‌خوابي كشيديم كه مكرر از غلبه خواب از درشكه به زمين خورديم. از تهران رئيس سوار كه سالار نصرت باشد به سرهنگ نوشته بود ما را زنجير كند و كند بر پاي ما بگذارد. اما خوش‌فطرتي سرهنگ اجازه نداد، سوارهاي مستحفظ ما در گاري به آسودگي مي‌خوابيدند، اما براي ماها ممكن نمي‌شد ... در چند محل مردم دهات مي‌خواستند ما را مستخلص نمايند، خودمان مانع شديم ... به قدري از مهمانداري آصف الدوله سختي كشيديم كه به صدمات بين راه راضي شديم. عمارتي كه براي پذيرايي ما معين كردند، همان انبار دولتي يا محبس حكومتي بود كه زياده از هشتاد نفر مردمان بدبخت در آنجا محبوس و از تمام لوازم زندگي مأيوس بودند.
ص: 1393
زندانيان باغ شاه
ص: 1394
سيماي آنها مثل خودمان از گرما و سرماي زندان ابدا شباهت به سيماي انسان نداشت، از گرسنگي رنگ از روي آنها پريده بود و با اين ضعف و ناتواني در زير زنجير بسيار سنگين و كنده‌هاي خيلي گران خسته و نالان بودند. مستحفظين محبس هم گاهي توجهي به آنها مي‌كردند و با آهن تفتيده ابدان ناتوان آن بيچارگان را رنجه و گاهي هم با اسبابهاي ديگر آنها را شكنجه مي‌كردند.
سبحان اللّه! چگونه مي‌توان تصور كرد فردي از افراد بني آدم اين‌طور سنگين‌دل و بي‌رحم باشد كه با برادران وطن خودش اين‌طور سلوك كند؟ خدا گواه است، من از روزي كه اين محبس را ديده‌ام، از زندگي خود سير شدم. كلات بهشت من شده است و مرگ آرزوي من است. حالا مي‌فهمم چه لذتي داشته‌اند كساني كه در فرانسه براي تحصيل آزادي ملت و تبديل اساس ظلم و استبداد به مشروطيت جان داده و به سر دار رفته يا قطعه‌قطعه شده‌اند ... آخر برادر عزيزم ... به كدام سند چندين خانه مرا شبانه غارت كردند؟ در كدام محكمه عدليه مرا محاكمه نمودند و از كدام قاضي بر لزوم تبعيد من حكم صادر شد؟ برفرض كه به زعم آنها من گناهكار بودم. آيا خانواده من چه گناه داشته‌اند؟ من از صميم قلب شكر مي‌كنم كه در راه تحصيل نعمت حريت، گرفتار اين‌همه زحمت و مبتلاي خسارت شدم و دشمني با كسي ندارم و تعدي به حقوق احدي ننموده‌ام ... از اهل و عيال و اداره خودم به هيچ‌وجه خبري ندارم. ابدا راضي نيستم جنابعالي و ساير اعضاي انجمن فقط در فكر استخلاص من باشيد و ابدا نبايد قواي خودتان را در اين امور جزئيه صرف نماييد، بلكه صريحا عرض مي‌كنم كاري بكنيد اساس را درست بكنيد، اگر اساس درست باشد، هزار محبوس بدبخت مثل من از محبسهاي تنگ و تاريك آزاد مي‌شود و اين‌گونه محبسها موقوف مي‌شود ... اگر به خاطر داشته باشيد ... در شب گرفتاري گفتم ... از شما توقع حمايت ندارم، استدعا دارم رشته مطلب را كه سه چهار سال است دنبال كرديم از دست ندهيد ...
آقا ميرزا سيد محمد طباطبايي را محافظت كنيد كه تمام اميدواري آزادي‌طلبان به وجود اوست ...
در باب اهل خانه ما چندان فكر نكنيد، عيال من يكي از زنهاي مجرب روزگار است تاكنون هم 14 سال است كه در خانه من است و سه سال باهم نبوده‌ايم و سه مرتبه تبعيد مرا ديده است. از اين حرفها وحشت نخواهد كرد، همين‌قدر كاري بكنيد كه از حيث مخارج بر آنها بد نگذرد و راز معاش آنها اين است كه آنچه كتاب و اسباب دارم تدريجا بفروشند و مخارج كنند ... نورچشمي ميرزا محمد را به مدرسه ببرند، نگذاريد فاسد شود ... در آخر عريضه باز جسارت مي‌كنم كه از مسلك معهود خارج نشويد، مبادا بترسيد كه اگر بترسيد، تمام زحمات ما باطل خواهد شد ... از طرف من تمام اعضاء انجمن مقدس را سلام برسانيد و به همه بگوييد:
سر كه نه اندر ره ملت بودبار گراني است كشيدن به دوش! كاري بكنيد كه اين يك مشت ملت فلك‌زده را از چنگال ظلم عين الدوله نوعي مستخلص كنيد و الانفي عين الدوله شخصي چندان فايده‌اي ندارد، ديگري به جايش مي‌نشيند، بدتر و
ص: 1395
ظالم‌تر ...» «1»

وضع زندان:

وضع زندانهاي ايران تا قبل از استقرار مشروطيت بسيار درهم و آشفته بود و هرفئودال بزرگ و زورمندي به خود اجازه مي‌داد كه زيردستان را زنداني كند. ميرزا رضا افشار در كتابچه‌اي كه در باب قواعد حكمراني مملكت فرانسه منتشر كرد تلويحا وضع اسف‌بار زندانهاي ايران را در عهد ناصر الدين شاه به باد انتقاد مي‌گيرد و از جمله چنين مي‌نويسد: «در فرانسه جميع زندانخانه‌ها چه بزرگ و چه كوچك باشد، دولتي است و كسي نمي‌تواند كسي را به زندانخانه فرستاده يا از زندانخانه رهايي بخشد، يا در خانه خود زندانخانه داشته باشد. و هركس را خواسته باشد به زندانخانه برد و هروقت بخواهد مرخص كند و زنداني را اغذيه و اشربه بدهد. اگر كسان او هم چيزي بياورند، در زندانبانان بخورند و يا آن‌كه زنداني را از آنچه دارد عريان نمايند.» «2»

وضع زندانها در غرب‌

اشاره

در اينجا بي‌مناسبت نيست يادآور شويم كه نه‌تنها در ايران، بلكه در اروپا تا قرن هيجدهم نيز وضع محاكمات و زندانها درهم و آشفته بود و چنان‌كه انتظار مي‌رود، بويي از حق و عدالت به مشام نمي‌رسيد. ولز ضمن توصيف انقلاب 1789 فرانسه مي‌نويسد: «بگذاريد اندك نگاهي هم به وضع زندانيان در سراسر جهان در آن روزگار بكنيم. در انگلستان و امريكا به هنگامي كه حكومت وحشت در فرانسه فرمانروا بود، شمار كساني كه به جرمهاي كوچك ربودن اشياء ناچيز كشته مي‌شدند، بسي بيشتر از كساني بود كه به جرم خيانت به كشور به حكم دادگاه انقلاب اعدام شدند. البته آن كسان مردمي بودند عادي، ولي عادي بودن ايشان چيزي از رنج آنان نمي‌كاهد. در ماساچوست در سال 1789 دختري را به جرم ربودن كلاه و كفش و سگك دختري ديگر در خيابان به دار آويختند. هوارد، بشردوست معروف در حدود سال 1773 در زندانهاي انگليس گروهي از مردم كاملا بي‌گناه را ديده بود كه محاكمه و تبرئه شده بودند. ولي چون نمي‌توانستند حق زندانبان را بپردازند، در زندان مانده بودند. اين زندانها جاهايي بس پليد بود، بي‌هيچ‌گونه نظارت مؤثري از لحاظ بهداشتي و انساني.
هنوز در استان هانور كه در قلمرو پادشاه بريتانيا ژرژ سوم بود، شكنجه معمول بود. در فرانسه هم شكنجه تا زمان پديد آمدن مجمع ملي معمول بود. ولي پس از انقلاب 1789 به تدريج در وضع قوانين و زندانها تحولاتي به نفع خلق پديد آمد.» «3» برگرديم به ايران:
ناظم الاسلام كرماني در تاريخ بيداري ايرانيان در وصف زندان چنين مي‌نويسد: «زندان، عبارت است از اتاق تاريك مرطوب كثيفي كه در آن جز كند و زنجير براي گردن و پشه و كك و شپش و ساس براي اذيت، ديگر چيزي پيدا نمي‌شود. در 24 ساعت شبانه‌روز 5 سير نان خشك به هريك مي‌دهند. آب خيلي كم و به ندرت مي‌دهند، براي اين‌كه زياد محتاج به ادرار نگردد. در
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 2، ص 196 به بعد.
(2). انديشه ترقي، پيشين، ص 87.
(3). كليات تاريخ، ترجمه رجب‌نيا، پيشين، ص 1145 (به اختصار).
ص: 1396
اواخر زمان ناصر الدين شاه يك زندانبان عاقلي پيدا شد كه دو چيز براي حبسيها راه انداخت: يكي كسب و ديگري نذر. اما كسب عبارت است از درست كردن گلوشور غليان و افزار و رشته شتر و قاطر كه هريك نفر مي‌توانست در 24 ساعت كاري بكند كه صد دينار عايد او گردد. و اما نذر عبارت بود از خيراتي كه مردم درباره زندانيان مي‌كردند.
به هرصورت روزي يك ديزي صد ديناري و يا قدري سيرابي به هريك مي‌رسانيدند و اين عمل خير هنوز در زندان جاري است.» «1»

دستگيري يك متهم سياسي در عهد عين الدوله:

مهدي گاوكش يكي از مخالفان عين الدوله و يكي از شخصيتهاي محله سرپولك بود. چون او بي‌محابا اعمال نارواي عين الدوله را مورد انتقاد قرار مي‌داد جمعي مأمور دستگيري او شدند، به اين ترتيب كه «در ساعت 5 از شب گذشته، در حالي كه او در بستر راحت خفته بود، از بالاي بام ريختند به خانه او، عيالش كه حامله بود مانع گرديد. او را با چوب و قداره به حدي زدند كه طفل جنين او سقط شد. و يك طفل چهار پنج ساله او را در حوض انداختند كه همان شب زندگي را وداع گفت، و چند نفر ديگر از اطفال و بستگان آن مرد را زخمي و تلف كردند و اموال و اسباب خانه او را به غارت بردند. اگرچه در زمان استبداد بالاتر و بزرگتر از اين ظلم به مردم مي‌رسيد، خانه‌ها را غارت مي‌كردند، نفوس را مي‌كشتند، اطفال را به آب و آتش مي‌انداختند. ولي براي توجيه اعمالشان اسمي رويش مي‌گذاردند. مثلا مي‌گفتند فلان شخص بابي است، خانه‌اش را بايد غارت كرد. مالش حلال و زنش مباح است. يا فلان‌كس مقصر و ياغي دولت است، هستي او را به باد فنا بايد داد. لاكن مهدي نه بابي و نه ياغي دولت و نه دزد بود، اگر او دشمن حضرت والا بود، زن و طفل و جنين و اطفال خردسال او چه گناهي داشتند؟ ...» «2»
عين الدوله كه از مرتجعين بنام عهد مظفر الدين شاه و مردي سنگدل و بي‌رحم بود، در دوران حكومت در مازندران دستور داد يكي از گنهكاران را مانند دواب نعل كردند و ميخي چند به پاشنه پايش كوبيدند. «3»

مسأله تحصن و بست نشستن در ايران‌

ناظم الاسلام كرماني در جلد سوم تاريخ بيداري ايرانيان مي‌نويسد: «در ايران مرسوم است، هنگامي كه يك يا جماعتي در فشار حاكم يا پادشاه واقع شوند، پناه به خانه يكي از بزرگان مي‌برند، خواه آن شخص ظالم باشد، خواه مظلوم ... اگر كسي مال ايران را بخورد، يا ورشكسته و مفلس شود، خود به جايي متحصن مي‌شود.
اما محل تحصن را جايي قرار مي‌دهند كه محل ملاطفه شاه و حاكم باشد، مثلا امامزاده معتبري اگر باشد، به آن‌جا پناه مي‌برند و مي‌گويند فلان دربست رفته است. و اگر امامزاده نباشد،
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 2، ص 173.
(2). همان، ص 202.
(3). خاطرات كاساكوفسكي، آذر 1275، ص 109.
ص: 1397
به خانه يكي از علماي بزرگ آن شهر پناه مي‌برند و او را واسطه، در اصلاح قرار مي‌دهد. مثلا در مشهد چوب‌بست، محل امن و تحصن است. در شيراز اطراف امامزاده شاه چراغ محل بست است. در كرمان خانه علما، در تهران حضرت عبد العظيم و زير توپ مرواريد مي‌نشينند. هركس به اين مكانها پناه آورد، شاه و صدراعظم زودتر به حال او مطلع مي‌شوند.
در اواخر سلطنت ناصر الدين شاه و در زمان مظفر الدين شاه، طويله شاهي، طويله‌هاي شاهزادگان هم محل امني شده است چه هركس به سرطويله پناه مي‌برد، مهترها و جلودارها، اميرآخورها از او همراهي مي‌كنند و اتفاقا كار عارض هم اصلاح مي‌شود ... به اين ترتيب هركس عارض يا ورشكسته و يا مظلوم واقع مي‌شد يا مستحق سياستي مي‌گرديد، به توپ مرواريد يا سرطويله شاهي يا منزل يكي از خانمهاي درباري يا خواجه‌هاي سلطاني پناه مي‌برد و كم‌كم امكنه بست بسيار فراوان مي‌شد و گاهگاهي به ملاحظه شأن عارض يا بزرگي مطلب، به يكي از سفارتخانه‌ها پناهنده مي‌شدند. مثلا در 1848 ميلادي اعيان و بزرگان مملكت از ظلم حاجي ميرزا آغاسي به جان آمده به سفارت روسيه و انگليس ملتجي شدند.» «1»
در جريان نهضت مشروطيت نيز آزاديخواهان و تجار و كسبه براي مجبور كردن دولتيان و عين الدوله به ايجاد عدالتخانه و تشكيل مجلس مبعوثان در سفارت انگليس متحصن شدند.
به‌طوري كه در تاريخ بيداري ايرانيان آمده است، گردانندگان نهضت و اعضاي انجمن مخفي از اين موقعيت يعني از اجتماع مردم در سفارت انگليس براي بيداري اذهان و افكار عمومي استفاده شايان كردند. ناظم الاسلام مي‌نويسد: «مي‌توان گفت سفارتخانه در حكم يك مدرسه شده است، چه در زير هرچادري و در هرگوشه جمعي دور هم نشسته‌اند و يك نفر عالم سياسي از شاگردان مدارس و غيره آنها را تعليم مي‌دهد و چيزهاي تازه به گوش مردم مي‌خورد كه تاكنون احدي جرأت نداشت كه بر زبان آورد ... بعضي از اعضاي انجمن مخفي روزنامه حبل المتين را در دست گرفته براي مردم مي‌خوانند.» «2» در داستان شيخ جادوگر كه در اواخر دوره قاجاريه نوشته شده است. مؤلف به سبكي طنزآميز به وضع آشفته دادگستري در ايران اشاره مي‌كند و مي‌نويسد پس از آن‌كه يك نفر تبعه افغانستان اموالش غارت شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت، «عريضه تظلم خود و اسباب مسروقه را چنين صورت مي‌دهد:
1. عرض حال مدعي: سردار امير غفور شاه كابلي مسافر ساكن تهران و شيخ لطف الدين دعانويس.
2. مدعي عليه: يوزباشي و فراشان حكومتي بدون علت و مقدمه ريخته كتك زياد زدند و دندان و سر و دست ما را هم شكسته مطابق صورت عليحده غارتمان نموده‌اند.
3. صورت سياهه: وجه نقد و اشيايي كه فراشان حكومت برده‌اند، 2939 تومان نقد پول طلا
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 3، ص 268 به بعد.
(2). همان، ص 274.
ص: 1398
819 تومان ليره انگليس 95 في 5 تومان 4750 تومان ليره عثماني 50 في 4 تومان دويست تومان اشرفي 82 في 2 تومان 164 تومان.
قيمت اسباب: 2100 تومان انگشتر الماس ياقوت دو حلقه هزار تومان، تسبيح مرواريد رشته هفتصد تومان، قيمت ملبوس و نقد 400 تومان.
... قرار مي‌شود سردار تمسكي بنويسد به قيد و شرط كه هرچه وصول شود ثلث آن به زيارت‌نامه‌خوان داده شود ... «بعد نويسنده به كارهاي غيرقانوني مأموريت دول و استشهادنامه‌هاي متناقضي كه معمولا دو طرف دعوا تهيه مي‌كنند اشاره مي‌كند و تلويحا مي‌گويد كه مأمورين دولت در مقام حل‌وفصل دعوا نيستند، بلكه كمال مطلوب آنها اين است كه دعوا به طول انجامد و آنها از طرفين حق‌حساب و پول مطالبه كنند. و علت اين امر اين است كه پس از شروع نهضت آزادي و مشروطيت، عده‌اي از مرتجعين از جهل و بي‌خبري مردم استفاده كردند و خود را آزاديخواه جلوه دادند و بار ديگر زمام كارها را به دست گرفتند و از اجراي حق و عدالت و رشد آزادي جلوگيري كردند.» «1»
شايد فرخي يزدي پس از مشاهده اين انحرافات بود كه گفت:
ز آزادي جهان آباد و چرخ كشور داراپس از مشرطه با ابزار استبداد مي‌گردد.
در داستان شيخ جادوگر كه به سبك سياحتنامه ابراهيم بيك نوشته شده، كمابيش به مظالم ظابطين دادگستري در عهد استبداد اشاره مي‌كند و از بيدادگري فراشباشي، يوزباشي و حكمرانان وقت مطالبي ذكر مي‌كند. از جمله مي‌نويسد: «فراشباشي به انبار آمده به يوزباشي مي‌گويد آن دو نفر كه هراتي و مرده‌خور باشند حالاها هستند. آن مرد كه يزدي را هم حكم آمد كه امشب زير داغ بروز دهد. يوزباشي جلو آمد بطور نجوا به خان‌باشي مي‌گويد كه اين يزدي بيچاره عابر سبيل و تماشاچي و زوار خراسان است، استنطاق و داغ ندارد. فراشباشي مي‌گويد من و تو نوكر هستيم، هرچه به ما امر شود اگر نكنيم نمك‌به‌حرامي كرده‌ايم، برو مشغول شو و آنچه بتواني پول زيادي از او تحصيل كن. يوزباشي رفته آنچه توانسته يزدي را آزار نموده قرار مي‌شود كه يك‌صد تومان بدهد. يزدي مي‌گويد من حالا اينجا زير زنجير هستم، فراشي همراهم بفرستيد پنجاه تومان نقد در منزل دارم براي خرج زيارت و آنرا مي‌دهم و بقيه را اسباب مي‌فروشم مي‌دهم. يوزباشي راپورت به خان‌باشي داد. اجازه مي‌گيرد يزدي را حضور خان‌باشي آورده و او را تعليم مي‌نمايد كه دو مرتبه سر فرود آورد ...»

دادگستري در طليعه مشروطيت‌

چندي پس از استقرار مشروطيت ناظم الاسلام نويسنده تاريخ بيداري ايرانيان راه كرمان پيش گرفت و در محكمه استيناف آنجا به كار قضا مشغول شد. «در آن‌وقت عدليه كرمان مانند دادگستريهاي ديگر داراي بودجه مقرر و مرتبي نبود و از اكثر ادارات و محاكم حقوقي از حيث بي‌حقوقي مختل‌تر
______________________________
(1). مجله راهنماي كتاب، تيرماه 53، ص 388.
ص: 1399
بود، و به همين ملاحظه و روي احتياج، كمتر قاضي و عضو محكمه و دادگاهي مي‌توانست دامان خود را پاك نگهدارد و از هديه و رشوه مصون ماند. و عامل مهم تضييع قضات و انحراف آنان از راه راست و نيز آلودگي اعضاء دفتري در كرمان، غالبا بعض وكلاي عدليه در آن‌زمان بودند كه قبلا در خانه مجتهديني كه محاكمه مي‌كردند به محرري اسناد و وكالت اشتغال داشتند، و در اين موقع عنوان وكالت عدليه بر خود گذاشتند و همان اعمال سابق قديم را به عدليه جديد كشيده بودند و به زور هديه و رشوه‌هاي شبانه از قضات به نفع موكلين خود حكم صادر مي‌كردند. در چنين موقعي ناظم الاسلام دزدزده و تهي‌دست در چنان عدليه‌اي به قضا اشتغال ورزيد و با آن‌كه كمال احتياج را داشت ... از اكثر قضات پاكتر و تميزتر ماند ...» «1»

عدم مساوات در مقابل قانون‌

اشاره

ناظم الاسلام در يك محفل سياسي و اجتماعي از عدم تساوي مردم در برابر قوانين مملكتي شكايت مي‌كند و مي‌گويد: «مشروطه يا جمهوري، مقصود از هردو يكي است. چه جمهوري يكي از افراد و صور حكومت مشروطه است، و مراد از مشروطه سلطنت عمومي و سلطنت ملي است. بناي
______________________________
(1). همان، ص 385.
ص: 1400
اسلام بر مساوات است و حال آن‌كه مي‌بينيم دزد اگر از فقرا باشد او را مي‌كشند و دهنه توپ مي‌بندند و اگر از اغنيا باشد از او پولي مي‌گيرند و او را مرخص مي‌كنند و اگر آقازاده باشد (يعني از روحانيان باشد) با او همراهي مي‌كنند.» «1» براي آن‌كه خوانندگان به وضع عمومي مملكت و حقوق فردي و اجتماعي مردم مقارن نهضت مشروطيت آشنا گردند، نمونه‌اي چند از وقايع آن ايام را ذكر مي‌كنيم:
سيد جمال الدين واعظ اصفهاني
جهانگير صوراسرافيل‌

شلاق‌خوردن حاج سيد هاشم:

در تاريخ مشروطيت ايران، شلاق‌خوردن سيد هاشم و فرزند شجاع او به وحدت بازاريان و روشن شدن افكار عمومي كمك كرده، پس از آن‌كه قند در اثر جنگ روسيه با ژاپن كمتر وارد ايران گرديد، قيمت آن فزوني گرفت. علاء الدوله كه مردي مستبد و سبك‌مغز بود، بدون اين‌كه به علل سياسي و اقتصادي اين مسأله توجه كند، حاج سيد هاشم را كه تاجري باشخصيت و نيك‌نهاد بود فراخواند و از او علت گراني قند را پرسيد. وي گفت علت جنگ روس و ژاپن و نرسيدن قند كافي به ايران است. علاء الدوله گفت: «بايد التزام بدهيد كه قند را مثل سابق بفروشيد. سيد جواب داد، من التزام نمي‌دهم صد صندوق قند دارم آنها را پيشكش جنابعالي مي‌كنم و دست از تجارت برمي‌دارم ...»
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان (شرح حال ناظم الاسلام)، ص 22.
ص: 1401
در اين اثناء وزير تجارت پيغام داد كه به سيد بي‌احترامي نكنيد، علاء الدوله از اين پيغام خيرخواهانه برآشفت. در اين ضمن حاج سيد اسماعيل خان كه او نيز به تجارت قند اشتغال داشت، وارد شد و گفت: سلام عليكم. علاء الدوله بر او متغير شد كه: تو چه داخل آدم هستي كه به من سلام مي‌كني و تعظيم نمي‌كني؟ «سپس نوكران خود را فراخواند و گفت پاي اينها را به فلكه ببنديد.» فراشها ريختند، سيد بيچاره و حاج سيد اسماعيل خان را بيرون برده، آنها را خوابانيدند، كفش و جوراب را از پاي آنها بيرون آورده پاي آنها را به فلكه بستند. پنج نفر فراش دست بر شلاق و مشغول زدن شدند. در اين بين حاج ميرزا علي نقي پسر آقا سيد هاشم وارد شد، خود را انداخت روي پاي پدرش و گفت: چوب را به من بزنيد تا من زنده باشم، نمي‌توانم ديد پدرم را چوب بزنند. فراشها او را عقب كردند، ثانيا خود را از دست فراشها نجات داده و خود را انداخت روي پاي پدر و فلكه. علاء الدوله گفت: پدر را رها كنيد و چوب او را به پسرش بزنيد.
پاي آن دو نفر را از فلكه باز كرده پسر را به فلكه بستند، متجاوز از پانصد شلاق بر پاي پسر زدند ...
در اين وقت پيشخدمت وارد شد كه نهار حاضر است، علاء الدوله گفت سايرين را بعد از ناهار بزنيد. بسم اللّه آقايان ... بياييد بخوريد ... آقا سيد هاشم را نيز با جمعي ديگر احضار كرد و گفت: آقا وقت چوب بايد چوب خورد و وقت ناهار بايد ناهار خورد. فعلا مشغول ناهار شويد، پس از صرف ناهار باز به اتاق اول مراجعت كرده و به سيد هاشم گفت يك التزام بنويسيد كه قند را مثل سابق يك من پنج هزار بفروشيد. سيد امتناع كرد و گفت ممكن است ترك تجارت كنم، ولي ممكن نيست قند را يك من هفت هزار بخرم و پنج هزار بفروشم. در اين موقع يك نفر در گوش علاء الدوله گفت شهر به هم خورده، دكاكين بسته شده، مشير الدوله گفته است تجار را بفرستيد نزد من بلكه آنها را به خوشي راضي كنم.» «1»
وزيرمختار انگليس در تاريخ 16 ژوئيه 1907 به سر ادواردگري گزارش مي‌دهد كه ملك التجار در حالي كه سوار بر اسب بود، با چند نفر مأمور دادگستري به مراجع قانوني جلب مي‌شود، وي همين‌كه به سفارت روس واقع در روبروي قلهك مي‌رسد، ناگهان مهميزهاي خود را به دو طرف تنه اسب خود كوبيده به سمت سفارت روس مي‌تازد و نگهبانان او را به عقب و به سوي او شليك مي‌كنند، ولي گلوله بر او اصابت نمي‌كند، دبير امور شرقي سفارت به ياري او مي‌آيد و مأمورين دولت را كه داخل سفارت شده بودند خلع سلاح و بازداشت مي‌كند، وزير مختار دولت روسيه به اين عمل اعتراض و تقاضا مي‌كند وزير عدليه با لباس تمام‌رسمي از اين عمل معذرت بخواهد، وزير عدليه هم به اين كار تن مي‌دهد. ولي مطبوعات مترقي و آزاديخواه بر اين عمل سفارت روس شديدا اعتراض مي‌كنند. روزنامه حبل المتين چاپ تهران در تاريخ 21 ژوئيه 1907 پس از مقدمه‌اي مي‌نويسد: «... حرف اين است در اين مورد وزيرمختار روس حق
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، ج 2، ص 92 به بعد.
ص: 1402
نداشته است كه درخواست كند از او معذرت‌خواهي شود، زيرا گماشته‌اي بر اثر ناداني يا ترس از مسئوليتهاي خود بدون تعمق وارد سفارت روس گرديده است. وزيرمختار نبايد او را با كتك زدن و زنداني كردن تنبيه كند، همچنين وظيفه او نبوده است كه غلامان خود را تا قلهك به تعقيب ساير نگهبانان كه فرار كرده‌اند بفرستد. با اين‌كه وزيرمختار شخصا به اين امور مبادرت كرده، نبايد انتظار داشته باشد كه وزير عدليه با لباس رسمي به سفارت برود و از وي پوزش بطلبد. اگر اينطور به اعمال غيرقانوني مبادرت نمي‌كرد و نگهبانان را بدون كتك به دولت ايران تحويل مي‌داد، آن‌وقت چنين حقي داشت ... اگر وزيران مختار بيگانه مرتكب بزرگترين خلافكاريها بشوند هيچ‌كس نبايد اعتراض بكند، اما وقتي كوچكترين بي‌احترامي نسبت به «سم» اسب آنها نشان داده شود، آن وقت آسمان و زمين بهم مي‌خورد و متلاشي مي‌گردد. اين چه طرز رفتاري است كه وزيرمختاري سفارتخانه خود را كه محل قابل احترامي است به صورت پناهگاه دزدان و شيادان درآورده و خود سخت بكوشد به آشفتگي دامن زند و فساد را ترويج نمايد.» «1»

نخستين سنگ بناي دادگستري جديد

در تاريخ 19 جمادي الاولي 1324 در شماره نهم از سال پنجاه و نهم روزنامه ايران كه روزنامه دولتي است، ترتيب و اساس ديوان عدالت عظمي به نحو زير اعلام گرديد:
«تكاليف و حدود وزارت عدليه: 1. مطلق دعاوي و تظلماتي كه در ممالك محروسه ايران طرح مي‌شود، اعم از اين‌كه متداعيين رعيت خارجه يا داخله يا از طبقه نظام يا از صنف تجار باشند، رسيدگي و حكم قضيه بالانحصار راجع به وزارت عدليه عظمي است.
2. در موقع محاكمات نظامي و خارجه و تجارتي، حضور امناي وزارتخانه‌هاي جليله جنگ و خارجه و تجارت در وزارت عدليه شرط است.
3. وزارت عدليه در حكم محضر همايوني شاهنشاهي است، اعم از شاهزادگان عظام و وزراء فخام و ارباب مناصب لشكري و كشوري و ساير طبقات مردم، مطلقا هركس را وزارت عدليه حضار كند، بايد خود او با وكيل ثابت الوكاله او در وزارت عدليه بدون تأمل و تجافي در موقع مقرر حاضر شود.
4. وزارت عدليه در احضار اشخاص، مدت معيني را مهلت قرار خواهند داد كه بتوانند در زمان مهلت، خود را براي حضور در وزارت عدليه حاضر كنند و اگر با رعايت اين مهلت حاضر نشوند، مطابق فصول جداگانه به تفاوت موضوع مطالب و دعاوي، مورد مجازات خواهند بود.
5. احكام و مقررات وزارت عدليه، تالي حكم پادشاه و تخلف از آن بدون عفو و اغماض، مستوجب مجازات است.
6. مهر دولتي وزارت عدليه در حكم امضاء شخص همايون، و احكام اين وزارتخانه
______________________________
(1). اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، به اهتمام آقاي معاصر، ص 384 و 403 به بعد.
ص: 1403
مستغني از امضاء شخص اول دولت است.
7. وزارت عدليه براي هريك از ولايات و ممالك محروسه، امناي عدليه مأمور خواهد كرد، و حدود و تكاليف آنها مطابق مندرجات فصول معلوم خواهد شد.
8. رؤساي عدليه ولايات و اجراء وزارت عدليه به تصويب شخص عدليه معين و در پيشگاه دولت معرفي مي‌شوند و وزير عدليه حق عزل و انفصال آنها را نخواهد داشت، مگر بعد از ثبوت تقصير و يا اجازه و امضاي همايوني.
9. وزارت عدليه ماهي يك‌بار، راپورت كارهاي تمام شده را به توسط جناب اشرف اتابك اعظم تقديم حضور همايوني خواهد كرد.
10. در مطلق دعاوي قديمه كه مدت آن زايد به 25 سال است، وزارت عدليه براي مدعي، جز تكليف قسم بر مدعي عليه حقي نخواهد شناخت و اين حكم موقعي جاري است كه مدعي در مدت مزبور به هيچ‌وجه طرح و عنوان دعوي نكرده باشد ... در فصل دوم از سازمان دادگستري ايران در اين مورد سخن رفته است.» «1»
رؤساي اصناف در زندان
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 3، ص 275.
ص: 1404

رفتار مأمورين نظميه با مردم‌

اشاره

در جريان جنبش مشروطيت، عين الدوله ديد اجتماع شبانه مردم در مساجد، موجب روشن شدن افكار و بيداري مردم خواهد شد، لذا دستور داد از ساعت سه از شب گذشته، هركس را از هرطبقه و با هر لباسي كه ديدند بگيرند و به احدي ابقاء نكنند. مأمورين از ساعت دوازده شب گذشته شروع به گرفتن مردم كردند. «در نتيجه مساجد آقايان در شب موقوف و مراوده شبانه ممنوع گرديد.
يك عده از سوار و شبگرد در كوچه و بازار و خيابان گردش مي‌كردند، در يكي از ليالي متجاوز از صد نفر از تجار و مردم را كه از بازار و يا از منازل دوستان به خانه‌هاي خود مراجعت مي‌نمودند، گرفتند و به اداره نظميه بردند. صبح آن شب، اعظم السلطنه وزير نظميه (سابق بر اين هريك از رؤساي ادارات را وزير مي‌گفتند) آنان را احضار نمود كه چرا با اين قدغن اكيد، از منازل خود بيرون آمديد؟ جواب دادند كه دولت قدغن كرده است از ساعت سه از شب گذشته كسي در كوچه راه نرود. ليكن ماها را در ساعت دو از شب گذشته، بلكه كمتر گرفتند. وزير نظميه جواب داد ديشب شيپورچي اشتباها شيپورها را كشيد، فلذا مرخصيد، مي‌خواهيد برويد. مأخوذين اظهار داشتند وقتي كه ما را گرفتند كيسه و بغل ما را خالي كردند، ساعت و اسباب و پول ما را از ما گرفتند، بفرماييد آنها را به ما رد كنند. وزير نظميه گفت: حالا نوكر ديوان را متهم مي‌نماييد؟
رو كرد به اجراي نظميه، گفت اين اشرار را بگيريد، ببريد محبس، در زندان نماييد. بعضي‌ها را كه چيزي نگفته بودند، پس از شفاعت و گرفتن يك تومان جريمه مرخص كردند. اين حكم رسميت يافت، شبهاي ديگر هركس را كه مي‌گرفتند، علي الرسم يك تومان و ده شاهي از او مي‌گرفتند.
يك تومان براي رئيس نظميه و ده شاهي براي خود گيرنده. و تا صبح هم آن بيچاره را نگه مي‌داشتند. اگر تعارف مي‌داد، رها مي‌كردند و الا تا صبح نگه مي‌داشتند و يك تومان و ده شاهي مي‌گرفتند. و اگر فقير و گدا بود، در عوض جريمه او را چوب مي‌زدند يا در محبس نگاه مي‌داشتند تا مريض يا تلف شود. باري اين حكم اعظم السلطنه جاري بود، گاه يك نفر يك تومان و دهشاهي مي‌داد و در كوچه ديگر گرفتار دسته ديگر مي‌شد. كرارا اتفاق مي‌افتاد كه يك، نفر گير چند نفر مي‌افتاد، از آن جمله خود نگارنده در يك شب به سه دسته برخورده و 5 تومان متضرر شدم كه سه تومان به دو دسته و 15 قران هم به يك نفر دادم كه همراهم آمد و در خانه وجه را گرفت. اين شخص در راه به مأمورين پليس مي‌گفت مأمورم اين شخص محترم را به خانه‌اش برسانم. عده زيادي بيمار و زنان حامله چون به طبيب دسترس نداشتند، شهيد راه استبداد عين الدوله شدند ...» «1»

قدرت‌نمايي محمد علي ميرزا:

در تاريخ 5 ژوئن 1905 سر آرتور هارينگ به وزير امور خارجه انگلستان، گزارش مي‌دهد كه محمد علي ميرزا پس از آن‌كه رسما به مقام نايب السلطنه برگزيده شد «... با چند اقدام شديد در افكار ساكنان تهران رعبي ايجاد نموده است. وي نخست
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 2، ص 173.
ص: 1405
فهرست اسامي محكومين را كه در زندان بسر مي‌برند خواست، و نام قاتلي را كه چندي پيش، آخوندي را در اراك كشته بود انتخاب كرد و فرمان داد او را در ملاء عام گردن بزنند.
بروز اين شايعه كه وليعهد با قصابها و نان‌پزها با همين خشونت رفتار خواهد كرد، قيمت گوشت و نان به سرعت در تهران تنزل كرد. فرمان اعدام چند نفر ديگر از جنايتكاران صادر شد تا نشان داده شود كه نايب السلطنه شوخي‌بردار نيست.» «1»

فقدان امنيت مالي و قضايي‌

اشاره

در 18 ژوئن 1906 ايولين گرانت داف به سر ادوارد گري وزير خارجه انگلستان گزارش مي‌دهد كه «... اخيرا سيد جواني، سنگي بطرف وزيرمختار هلند كه با اتومبيل از خياباني در تهران مي‌گذشت پرتاب كرده سنگ زخمي دردناك بوجود آورد، وي شكايت رسمي تقديم مشير الدوله كرد ...
مشير الدوله ضمن اعتذار از رفتار آن پسربچه گفت، در وضع كنوني شهر، دولت جرئت آن را ندارد كه سيدها را كه (صد هزار تن از آنها در شهر هستند) تنبيه كند. لذا سيد با 5 روز زنداني شدن كه در اين كشور، نمي‌توان نام مجازات بر آن نهاد از كيفر رهايي يافت.
همين چند روز پيش كارواني با محموله گران‌قيمتي از پوست بره متعلق به بازرگانان روسي از اصفهان به تهران مي‌آمد كه يكي از شاهزادگان قاجار به نام اجلال الدوله كه بستگي نزديك با شعاع السلطنه دارد، به كاروان حمله كرد محموله را به صحرا ريخت و قاطرها را با خود برد. در نتيجه چهل هزار تومان خسارت وارد شد. تنها دليلي كه در اين مورد اقامه شد، اين بود كه حرم شعاع السلطنه كه عازم مسافرت به شمال بود، احتياج به اين قاطرها داشته است. اجلال الدوله براي اين كار، مجازات نشد، اكنون سفارت روس در تلاش است تا غرامت بگيرد ...» «2»

عدم تمركز:

در گزارش سفيركبير انگلستان در ژوئن 1906 به سر ادوارد گري صريحا نوشته شده است كه: «مشير الدوله و در حقيقت همه مقامات و مأمورين عاليرتبه، صريحا اعتراف دارند كه فرامين دولت مركزي در شهرستانها هنگامي قابل اجراست كه با منافع مقامات محلي مباينت نداشته باشد. آنها خوب مي‌دانند كه تمردشان مجازات نخواهد شد.» «3»

قاضي فاسد:

پروين اعتصامي در نيمه دوم قرن بيستم در يكي از آثار خود ضمن توصيف گفتگوهاي زن و شوهري، پرده از روي مظالم يك قاضي فاسد برمي‌دارد و نشان مي‌دهد كه يك دادرس كه بايد مظهر تقوي و پاكدامني باشد، چگونه به اميد رشوه پا روي قوانين مي‌گذارد. از متهم به زور اقرار مي‌گيرد و او را به ناحق محكوم مي‌كند، خود قاضي قانون‌شكنيهاي خود را چنين بيان مي‌كند:
كور و عاجز بس درافكندم به چاه‌تا كه شد هموار از بهر تو راه
از پي يك راست گفتم صد دروغ‌ماست را من بردم و مظلوم دوغ
سنگها انداختم در راههااشكها آميختم با آه‌ها
______________________________
(1). اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، ص 9.
(2). همان، ص 56.
(3). همان‌جا.
ص: 1406 بدره زر ديدم و رفتم ز دست‌بي‌تأمل روز را گفتم شب است
حق نهفتم بافتم افسانه‌هاسوختم با تهمتي كاشانه‌ها «1» در جاي ديگر پروين با استادي نشان مي‌دهد كه اگر قاضي براي كسب مال و جاه از راه حق منحرف شود، هيچ فرقي بين او و يك دزد و راهزن وجود ندارد:
مي‌زنم گر من ره خلق اي رفيق‌در ره شرعي، تو قطاع الطريق!
مي‌برم من جامه درويش عورتو ربا و رشوه مي‌گيري به زور
دست من بستي براي يك گليم‌خود گرفتي خانه از دست يتيم
دزد جاهل گر يكي ابريق برددزد عارف دفتر تحقيق برد «2» وصفي از زندان و زندانيان: در اشعار زير نيما يوشيج مناظري از زندان را بيان مي‌كند:
در ته تنگ دخمه‌اي چو قفس‌پنج نوبت چو كوفتند جرس
ناگهان شد گشاده در ظلمات‌درب تاريك كهنه محبس!
در بر روشنايي شمعي‌سر نهاده به زانوان جمعي
موي ژوليده جامه‌ها پاره‌همه بيكارگان بيچاره
بي‌خبر اين يك از زن و فرزندوان دگر از ولايت آواره
اين يكي را گنه كه كم جنگيدوان دگر را گنه كه بد خنديد
گنه اين ز بيم رفتن جان‌در تكاپو فتادن از پي نان
گنه آن قدم نهادن كج‌گنه اين گشادگي دهان
اين‌چنين شان عدالت فايق‌كرده محكوم و مرگ را لايق
چار سرباز در چو بگشادندغضب‌آلوده بر در استادند

زندان صد روزه:

در پايان بحث در پيرامون زندان، بي‌مناسبت نيست كه از درد دل سپهسالار نيز آگاه شويم. «در نهم جمادي الثاني سنه 1339 ما را دعوت قزاق‌خانه و انعقاد بعضي ترتيبات دولتي نمودند، بعد از اين‌كه حاضر شديم، محبوس شديم، بقدري اين نظاميان به رذات رفتار كردند كه به قلم نمي‌آيد. عين الدوله هفتاد ساله و سعد الدوله هشتاد ساله و فرمانفرما شصت و پنج ساله، بنده هفتاد و هفت ساله، صد روز تمام در حبس و ما را به جاهاي غيرمناسب سوق دادند. در 21 رمضان مرخص شديم ... ندانستيم گناه ما چه بود ... سيد ضياء عليه ما به دستياري طاقيان كه اسم خود را نظام دولت گذارده‌اند ... محض غارت ما چنين اقدامي نمودند.» (مربوط است به كودتاي 1299 شمسي.) «3»
______________________________
(1). ديوان پروين اعتصامي، چاپ تهران، ص 133.
(2). همان، ص 130.
(3). مجله راهنماي كتاب، ص 536.
ص: 1407
12. ديگر سازمانهاي ديواني
ص: 1409

فصل دوازدهم ديگر سازمانهاي ديواني‌

اشاره

در مقدمه كتاب دستور الكاتب نخجواني (جلد دوم) غير از ديوانهايي كه نام برديم از ديوانهاي ديگري نيز سخن به ميان آمده است.
«رشيد الدين با وجود اينكه اصطلاح «ديوان» را بكار مي‌برد ضمنا اصطلاح «ديوان بزرگ» و «ديوان اعلي» و ديوان مطالعه و ديوان خالصجات و ديوان اوقاف را نيز استعمال مي‌نمايد.
برخلاف محمد نخجواني، رشيد الدين از اصطلاح «ديوان صل» نيز استفاده مي‌كند كه معناي آن بطوريكه از مضمون متن پيداست با ديوان بزرگ يكي‌ست- به اين ترتيب مقايسه متون آثار بعضي از مورخان امكان مي‌دهد به اين نتيجه برسيم كه در زير اصطلاح «ديوان»، «ديوان اصل»، «ديوان وزارت»، «ديوان امارت»، «ديوان ممالك» از يكطرف و «ديوان بزرگ» از طرف ديگر، به احتمال قوي يك مفهوم يا بعبارت ديگر «ديوان بزرگ» مستفاد مي‌شده است.
وصاف علاوه بر ديوانهاي «اعلي»، «بزرگ»، خالصات و «وزارت» وجود «ديوان زكوة» كه بايد آنرا چون سازمان جمع‌آوري اعانه از توانگران بنفع فقرا دانست و نيز «ديوان عمارت» را خاطرنشان مي‌سازد.
وصاف در جايي ديگر اصطلاح «ديوان عمارت خاصه» و نيز «ديوان اينجو» را بكار مي‌برد كه وجود آنرا محمد آق‌سرايي نيز اطلاع مي‌دهد. شخص اخير علاوه بر «ديوان» و «ديوان بزرگ» همچنين وجود «ديوان دلاي»، «ديوان اينجو» و «ديوان استيفا» را نيز متذكر مي‌شود.
وصاف، بعلاوه از «ديوان حضرة» نيز نام مي‌برد كه مفهوم آن، از قرار معلوم با «ديوان سلطنت» و «ديوان اعلي» يكي‌ست.» «1»
پس از مرگ ابو سعيد و استقرار كشمكشهاي فئودالي «ديوان اينجو» رو به فراموشي مي‌رود از اين‌رو وظايف «ديوان اينجو» با وظايف ديوان اعلي و نتيجتا «ديوان سلطنت» كه تقريبا اداره تمام امور كشور و از جمله مسايل اقتصادي را به عهده داشت يكي مي‌شود.
______________________________
(1). محمد بن هندوشاه نخجواني، دستور الكاتب، ج 2 به اهتمام عبد الكريم علي اوغلي علي‌زاده، ص‌XXIV به بعد.
ص: 1410
بكار بردن اصطلاح «ديوان عمارت» توسط وصاف با انجام امور ساختماني مربوط است، كه در سلطنت غازان خان توسعه زيادي يافت، ساختمان تعداد زيادي تأسيسات تازه، از جمله شبكه آبياري، و راههاي كاروان‌رو، ابواب البر، مدرسه، حمام، كاروانسرا، ديوارهاي قلعه، خانگاه، رباط و بناهاي ديگر، و نيز ابزار كمك به امور كشاورزي و تأمين حوايج ملاكين و كشاورزان با ابزار كار، بذر و حيوانات باركش و غيره، از قرار معلوم توسط «ديوان عمارت» انجام مي‌گرفت.
علاوه بر اين ديوان، همانطور كه در بالا ذكر شد ديوان عمارت خاصه نيز وجود داشت كه كار آن، انجام امور ساختماني مربوط به شخص سلطان بود.
بطوري كه از متن رشيد الدين برمي‌آيد اراضي باير ديوان و اينجو براي كشت به كشاورزان واگذار مي‌گرديد و آنها حق داشتند اين اراضي را چون ملك خصوصي خود بفروشند و ببخشند و يا به ميراث بگذارند.
در مورد «ديوان بايرات» آشنايي نزديك با اسناد، تا حدي اجازه مي‌دهد احتمال دهيم كه ميزان اراضي باير در نتيجه جنگهاي فئودالي بحدي زياد شده بود كه بعدا لزوم تشكيل اين ديوان ويژه، يعني «ديوان بايرات» احساس گرديد.
«ديوان مظالم» محل رسيدگي به شكايتها، نيازها و مسايل ديگري بود كه احتياج به بررسي دقيق داشت. اين ديوان، با حضور مشايخ، اربابها، صاحب‌منصبان، معتمدين، متشخصين و شخصيتهاي ديگر كه محمد نخجواني فهرست آنها را مي‌آورد، هرهفته يكبار مسايل مورد اختلاف و نيز اخذ مالياتهاي غيرقانوني، و خودداري از پرداخت خراج، بموقع خود، و تصرف اموال منقول و غيرمنقول اهالي، و امور ديگر مورد رسيدگي قرار مي‌گرفت، آرزوي محمد نخجواني طبق روحيه معمولي او مبني بر اينكه هنگام رسيدگي به امور، بايد راه‌حل عادلانه‌اي را يافت، و از فشار و بيدادگري، بي‌قانوني، سوءاستفاده غصب اموال غير و ... خودداري كرد، جالب توجه است، وجود ديوان مظالم نشان مي‌دهد كه درجه استثمار و بيدادگري به اندازه‌اي زياد بود كه احتياج به تشكيل ديوان مزبور پيش آمده است ... براي تشخيص وظايف اين ديوان قسمتي از فرمان غازان خان را در پيرامون اين موضوع نقل مي‌كنيم: «... ديگر دعوي كه ميان دو مغول باشد يا ميان يك مغول و يك مسلمان و ديگر قضايا كي قطع و فصل آنها مشكل باشد، فرموديم تا در هرماهي دو روز شحاني، ملوك و بيتكچيان؟ و قضاة و علويان و دانشمندان در مسجد جامع به ديوان المطالعه (المظالم) جمع شوند و دعاوي به جمعيت بشنوند و به كنه آن رسيده به موجب حكم شريعت به فيصل رسانند و مكتوب نويسند و سجل كرده خطهاي خود به گواهي بنويسند تا بعد از آن هيچ آفريده را مجال طعن نباشد و ابطال نتواند كرد ...»
... طبق فرمان غازان خان تجمع اشخاص براي رسيدگي ماهي دوبار انجام مي‌گرفت در صورتي كه محمد نخجواني در هفته يكبار مي‌نويسد، اين موضوع نشان مي‌دهد موارد شكايات و اختلاف در دوران نخجواني بمراتب زيادتر از دوران رشيد الدين بوده است.
در مورد، ديوان يارغو، كه محمد نخجواني قيد كرده، مي‌توان گفت كه يارغو، ابتدا هنگام تسلط مغول، رسيدگي دادگاهي به امور اعضاي خاندان سلطنت، سركرده‌هاي قبايل كوچ‌نشين،
ص: 1411
امرا، صاحب‌منصبان، اشراف مغول بود و يكي از مهمترين ادارات در سيستم سازمان دولت شمرده مي‌شد.
پس از آنكه مغولها اسلام آوردند، يارغو به تدريج وظايف اوليه خود را از دست داده و با حفظ شكل سابق، تا حدي زير نفوذ قوانين شريعت قرار گرفت و مانند «قضاء» خود ديواني داشت ... و ديوان يارغو به تدريج از دايره استعمال خارج گرديد، در عهد صفويان تا جايي كه بر ما معلوم است ديگر اين اصطلاحات، استعمال نمي‌شدند و امور محاكمه، در ولايات اسلامي، طبق قوانين شريعت انجام مي‌گرديد.
استعمال اصطلاح «ديوان مساس» توسط محمد نخجواني بسيار شايان توجه است اين ديوان با صنايع، فعاليت صنعتگران و توليدات صنعتي رابطه كامل داشته و براي رشد شهرها، وضع بازرگاني و سازمانهاي حرفه‌اي مهم بوده است، فكر مي‌كنيم كه منظور از ديوان مساس سازماني بوده، كه صنعتگران رشته‌هاي گوناگون را متحد مي‌ساخت و ضمنا مانند ديوانهاي ديگر، در اين ديوان دفاتر مربوط به ديوان مساس حفظ مي‌شد- احتمال دارد كه در اين دوره كارگاههاي صنعتي (كارخانه) متعلق به دولت وجود داشته كه در آنها عده زيادي صنعتگر، كار مي‌كردند، آنها مشغول توليد مصنوعات گوناگون، از جمله اسلحه براي دولت بودند اين صنعتگران در اختيار «ديوان مساس» قرار داشتند و دستمزد دريافت مي‌كردند كه از ميزان آن اطلاعي در دست نداريم، محتملا اين كارگاههاي صنعتي، متعلق به دولت بوده و در آن عده زيادي كارگر كار مي‌كردند، بطوري كه از نوشته‌هاي محمد نخجواني پيداست، براي پرداخت دستمزد صنعتگران از ولايات وجوهات مي‌گرفتند. و اين مبلغ به «ديوان مساس» تحويل مي‌شد.
كليه اين ديوانها، بجز ديوانهاي شخصي سلطان، تابع وزير اعظم، صاحب ديوان بودند، در هر ديوان خزانه‌اي با عده‌اي كارمند و دفاتر ثبت وجود داشت ... بعد از ابو سعيد استعمال اصطلاح ديوان، توسعه يافت و تقريبا كليه ادارات و سازمانهاي واقع در تركيب دولت را «ديوان» مي‌خواندند. از نوشته محمد نخجواني آشكار مي‌گردد كه بجز ديوانهاي سابق الذكر، هرشهر براي خود ديواني داشت و منشي‌ها تمام مسايل مربوط به فعاليت و وظايف هرديوان را جداگانه ثبت مي‌نمودند. فهرستها و دفاتر اراضي دولتي كه وصول خراجات و مالياتهاي ولايات و اسناد مهم ديگر را ثبت مي‌كردند در آنجا قرار داشتند ... گاه شغل دفترداري از پدر به پسر مي‌رسيد- اين دفاتر در اختيار كارمندي قرار داشت كه «دفتردار» خوانده مي‌شد، كارمندي كه متصدي ثبت اسناد و وصولات و مخارج ديوان بود در كليه منابع اداره مغول بنام «بتكچي» مشهور است، الغ بتكچي يعني بتكچي كل وظيفه نظارت بر تمام ديوانها، از جمله وصول و مخارج را به عهده داشت، در ميان ديوانهايي كه قيد كرديم، ديوان بزرگ مقام اصل را دارد، كه بسياري از ديوانهاي نامبرده شده تابع آن بودند و مالياتها و خراجهايي كه از اهالي وصول مي‌گرديد به اين ديوان تحويل داده مي‌شد، در اين ديوان تمام زمينهاي دولت به ثبت مي‌رسيد كه تعداد آنها در عهد مغول تا غازان خان رقم بزرگي را تشكيل مي‌داد، بعلاوه درآمدها، هزينه‌ها و به طور كلي تمام
ص: 1412
مسايل مالي حكومت از طريق اين ديوان انجام مي‌گرفت، كه در واقع وظايف اداره ماليه سراسر حيطه سلطنت را با واقع‌بيني بجا مي‌آورد، كليه اين امور تحت نظر كارمند عالي‌رتبه قرار داشت كه آنرا «صاحب ديوان» مي‌ناميدند و سپس وزيرش خواندند. و او متصديان مشاغل مهم را تعيين مي‌كرد نظر به اهميت و ارزش مالي فراواني كه شغل صاحب‌ديواني داشت براي احراز اين مقام تلاشهاي فراواني صورت مي‌گرفت و در عهد مغول تمام صاحب‌ديوانها بجز يك نفر همگي كشته شدند، و صاحب ديوان يا «وزير» از لحاظ موقعيت مهمي كه در اداره امور كشور بعهده داشت، بعد از سلطان، شخص دوم كشور بشمار مي‌رفت متصديان اين مقام تنها به مصالح مردم و دولت نمي‌انديشيدند بلكه به دنبال منافع شخصي خود و بستگان و نزديكان خويش نيز بودند و سعي مي‌كردند كه در مدت زمامداري به حساب خزانه دولت ثروت بيشتري گرد آورند. «1» وزرا در نتيجه گردآوري اين پولهاي نامشروع كه از راه اختلاس و تجاوز به حقوق عمومي جمع‌آوري مي‌شد محسود رقبا مي‌شدند و سرانجام پس از مدتي تمام اندوخته‌هاي آنها، مصادره مي‌شد، و خان يا پادشاه وقت تمام دارايي آنها را تصاحب مي‌كرد و فرمان قتل اين سيه‌روزان متجاوز را صادر مي‌كرد.
به اين ترتيب مي‌بينيم مقاطعه‌كاران مالياتي مخصوصا در دوران آشفته پس از حمله مغول چون مطمئن نبودند، در آينده مجددا از زمينهاي اجاره‌اي ماليات اخذ خواهند كرد، در دوران قدرت، دست به هرگونه تعدي مي‌زدند، ماليات‌دهندگان را غارت مي‌كردند و ماليات را سه برابر، چهار برابر دريافت مي‌داشتند و ضمنا هرگز بر اعمال غيرقانوني آنان نظارت نمي‌شد، هنگام واگذاري اخذ ماليات به مقاطعه، مقاطعه‌كاران رشوه مي‌پرداختند، تا بتوانند هنگام جمع‌آوري ماليات مطابق ميل خود رفتار كنند، و با مانع و يا نظارت سازمانهاي دولتي برخورد ننمايند، واگذاري جمع‌آوري ماليات به مقاطعه و مقاطعه‌كاري حاوي تعهدات بسياري بوده است كه قبل از همه لزوم پرداخت رشوه‌هاي كلان به صاحب‌منصبان و كارمندان ديوان بود. رشوه‌خواران با يكديگر تماس دايمي داشتند، و از اين‌رو ميزان رشوه هردم افزايش مي‌يافت و به‌طوري كه از مآخذ پيداست صاحب‌منصبان عاليرتبه مي‌كوشيدند، تا ميزان حق المقاطعه بيشتر گردد و رشوه‌هاي كلاني دريافت دارند، با در نظر گرفتن نفع شخصي، و ثروتمند شدن، به حساب اهالي زحمتكش و خزانه دولت بر عده مقاطعه‌كاران مدام افزوده مي‌گشت، و در نتيجه هم ميزان حق المقاطعه و هم ميزان رشوه‌ها زيادتر مي‌شد، كساني كه قادر به پرداخت رشوه‌هاي كلان بودند، مي‌توانستند مقاطعه جمع‌آوري مالياتها را به دست آورند، چون اين وضع هرسال تكرار مي‌شد و با وسعت عملي مي‌گرديد، طبيعي است كه مقياس و ميزان رشوه‌خواري نيز مدام افزايش مي‌يافت. درجه ثروتمندي طبقه نوخاسته فئودالها، به نقطه اوج خود رسيد، صاحب‌منصبان، كارمندان محاكم، محصلين ماليات و ديگران به قوانين پشت پازده، از مقرراتي كه خود وضع كرده بودند پيروي نمي‌نمودند و به وضع كشاورزي و صنعت بي‌اعتنا بودند و
______________________________
(1). نقل و تلخيص از همان كتاب، ص‌XXIX به بعد.
ص: 1413
درباره حال ماليات‌دهندگان نمي‌انديشيدند. خلاصه بايد اذعان كرد، كه اين وضع منجر به پيدايش قشر نيرومندي از افراد مفتخوار و انگل در سرزميني وسيع گرديد كه به حساب اهالي زحمتكش و خزانه دولت به آساني ثروتمند مي‌شدند، اموال منقول و غيرمنقول بيكراني گرد مي‌آوردند و در زندگي اجتماعي، اقتصادي كشور نقش مهمي بازي مي‌كردند، از نوشته‌هاي محمد نخجواني پيداست كه در اين شرايط افراد درستكار بااستعداد تحصيل كرده و عاقلي نيز وجود داشتند كه فاقد هرنوع امكان شركت در زندگي اجتماعي و اقتصادي كشور بودند، از متن كتاب آشكار مي‌شود كه آنها از كار بركنار گشته و مقامشان در برابر مبلغي كلان به افراد تصادفي، بي‌استعداد، عالم‌نما، نادرست، پست و به رجال دولتي بي‌تدبير فروخته مي‌شد كه در تلاش براي منافع شخصي خود به مقامهاي عالي پردرآمد رسيدند.
يك فرق اساسي بين طبقه فئودالهاي نوخاسته با وضع فئودالهاي محلي و مالكيني كه از قتل و غارت مغول جان سالم بدر برده بودند وجود داشت و آن اختلاف اين بود كه فئودالهاي محلي به خوبي متوجه بودند كه اگر دهقانان را به طرزي وحشيانه مورد استثمار قرار دهند، منبع درآمد دايمي خود را از كف خواهند داد، در حالي كه مقاطعه‌كاراني كه زمينهاي ديوان و املاك سلطنتي را در اختيار داشتند سعي مي‌كردند در مدتي كوتاه حداكثر بهره‌برداري را از كشاورزان بعمل آورند، و به زوال كشاورزي و ورشكستگي عمومي كشور نمي‌انديشيدند؛ با اين حال در چنان شرايط نامساعدي مردان بشردوست و مآل‌انديشي چون محمد نخجواني بودند كه به سختي با چنان اوضاع و احوالي مخالف بودند و از سر خيرخواهي به لزوم بهبود شرايط زندگي كشاورزان از طريق بازگردانيدن رعاياي فراري به محل سكونت خود و تقسيم اراضي باير بين آنان معتقد بودند. به نظر اصلاح‌طلبان براي تجديد اوضاع و احوال سابق، اعمال برنامه‌هاي زيرين ضروري است: «تأمين بذر و وسايل توليد طبق شرايط معين، استثمار متعادل ماليات‌دهندگان، ايجاد شرايط جهت رشد صنعت و بازرگاني و نگهباني راههاي بازرگاني، تنظيم سيستم مالياتها، اتخاذ تدابير جدي عليه رشوه‌خواري، دزدي و سوء استفاده‌ها و نيز جلب اشخاصي بااستعداد، مجرب و بحد كافي باسواد، درستكار و داراي ميدان ديد و دانش وسيع به دستگاه دولتي. به نظر نخجواني راه بهبود نسبي وضع اكثريت اهالي، رشد كشاورزي و صنعت و تجارت و به طور كلي اقتصاديات شهري است، علاوه بر اين اجراي برنامه‌هاي وسيع ساختماني و رونق فعاليتهاي فرهنگي براي نيل به مقصود ضروري است او ضمن ابراز عقيده پيرامون سطح زندگي مردم، جامعه را به سه گروه تقسيم مي‌كند: 1- فقرا 2- مردم ميانه‌حال و بالاخره 3- ثروتمندان، محمد نخجواني ضمن بحث مفصل پيرامون وضع هريك از اين طبقات و توصيف مناسبات متقابل آنها، و ذكر اطلاعات گرانبهايي از سطح زندگي آنها اين فكر تخيلي را پيش مي‌كشد كه بايد سطح زندگي دو گروه اول را تا سطح زندگي ثروتمندان ارتقاء داد، از اين گفته‌ها، اين معني مستفاد مي‌شود، كه نخجواني هوادار زندگي مقرون با آسايش براي تمام افراد جامعه مي‌باشد، طبيعي است كه از نظر علمي در يك جامعه طبقاتي اين نظر چيزي جز آرزوي غيرعملي مؤلف نمي‌باشد.
ص: 1414
... محمد نخجواني، هنگام تشريح اوضاع كشور در آستانه فرمانروايي سلطان اويس، يا به عبارت درست‌تر، در عهد آخرين شاهان ايلخاني بعد از ابو سعيد و بخصوص در دوره سلطنت چوپانيان تمايلات اصلاح‌طلبانه كاملا گرانبهايي در مورد برقراري و رشد و رونق بعدي اقتصاديات شهري بيان مي‌نمايد، چنانكه از اثرش پيداست، او مانند نظام الملك، رشيد الدين و قشر مترقي دانشمندان و رجال سياسي، اظهار عقيده مي‌كند؛ كه مالياتها بايستي درست، و به ميزان مناسب معين شده و از كشاورزان و صنعتگران اخذ گردد، وصول مالياتهاي غيرقانوني و افزايش خودسرانه ميزان مالياتها، در كتاب محمد نخجواني شديدا مورد انتقاد قرار مي‌گيرد. طبق نوشته او، ماليات بايد بعد از درو اخذ گردد تا توليدكنندگان امكان به پايان رسانيدن درو و پرداخت خراج، به طور نقد را داشته باشند.
محمد نخجواني نيز مانند رشيد الدين فضل اللّه و وصاف، خواهان منع اخذ ماليات به طريق «حرز» مي‌باشد، كه طبق آن ميزان ماليات قبل از رسيدن محصول بطور تخميني معين مي‌شود، او همچنين با وصول ماليات به طريق «تقدمه» شديدا مخالفت مي‌نمايد، زيرا اين روش دريافت ماليات را قبلا يعني بلافاصله پس از تعيين ميزان تخميني مالياتها تا رسيد محصول، تجويز مي‌كنند، اخذ ماليات به طريق «حرز» و «تقدمه» بيش‌ازپيش زندگي اقتصادي كشور را تنزل داد و خزانه را تهي كرد.» «1»
در پايان اين مقال برخي از سازمانهاي دولتي ايران را در عهد ايلخانان كه قبلا از آنها سخني نگفته‌ايم نقل مي‌كنيم:

سازمان بلارغورچي براي تفويض اموال گم‌شده‌

محمد نخجواني در وصف اين سازمان چنين مي‌نويسد: «بلارغو در عرف مغول گم‌شده را گويند كه او را از ديوان بزرگ تعيين كرده باشند تا به وقت كوچ اردو، او با نوكران خود در مواضع يورتهاي مردم تردد كند و هركس را كه غلامي يا كنيزكي يا چهارپايان از اسب و استر و شتر و گاو و درازگوش برجاي مانده باشد يا گم‌شده پيش خود برند و محافظت نمايند و اگر ديگري يابد پيش او برد و بسپارد و او در نگاهداشت آن گمشده‌ها سعي نمايد تا آنگاه كه خداوندان پيدا شوند و ثابت گردانند كه از آن ايشان است و بعد از آن تسليم كند، و «بلارغورچي» بر در خانه و يورت خود «علمي» فروبرده باشد تا مردم بدان نشانه خانه و يورت او را بازيابند و پيش او روند و گم‌شده خود را بازستانند» «2» معمولا متصدي اين كار در مقابل اين خدمت وجهي و يا حقي مي‌گرفت و حقوق جمع‌آوري شده را كه در دفاتر ثبت شده بود با اجازه ديوان براي مخارج خود و كارمندان خود صرف مي‌كرد. در حكمي كه به نام ارسلان شاه به عنوان مسئول بلارغورچي صادر شده، پس از وصف امانت و دينداري او به كليه «... امرا و وزرا و اركان دولت و اصحاب ديوان بزرگ و جماعت مغولان و تراك و تازيكان و بازارها ...» تأكيد شده كه تنها او را
______________________________
(1). همان كتاب، ص‌LVII به بعد.
(2). همان كتاب، ص 68 به بعد.
ص: 1415
متصدي اين شغل شناسند و به ديگري رجوع نكنند.
ديگر از شخصيتهايي كه در جنب «ديوان قضا» به حل‌وفصل دعاوي مي‌پرداخته و از راه كدخدامنشي به اختلافات رسيدگي و حتي الامكان حكمي مرضي الطرفين صادر مي‌كرده است، شخصي خوش‌نام و كارآزموده بنام «حكم» بود كه از طرف ديوان وزارت به اين كار گماشته مي‌شد. به‌طوري كه از مفاد يكي از احكام برمي‌آيد كساني‌كه مسلمان نبودند و به ياسا و احكام چنگيزي نيز ايمان و اعتقادي نداشتند به حكم رجوع مي‌كردند تا وي طبق موازين معدلت «و بر قانون عرف و عادت ... نگذارد كه بر يكديگر زور و زيادتي كنند و جانب مرعي داشته ... تا افعال و اقوال او عند الخالق و الخلايق محمود و مرضي افتد ...» «1»
ظاهرا اين شخص مانند امروز مبلغي از طرفين دعوا مطالبه مي‌كرده و از ديوان نيز پولي براي معاش خود و كارمندان دريافت مي‌كرده است.
ديگر از مشاغل مهم آن دوران تصدي «دفترداري ممالك» بود، متصدي اين شغل دفاتري داشت كه در آنها ادرار يعني حقوق و مستمري ثابت اشخاص و مطالب ديگري چون «... تخفيف و اسقاط و مردود و احتسابي و املاك و مرسوم و معيشت و سيورغال و غير آن از واجبات هركس كه به دفتر حاجت افتادي در هرشهر و ولايت كه بودي رجوع با او كردندي و او دفاتر آن ولايت طلبيده صورت واقعي را به وزير و اصحاب ديوان بازنمودي و دفتر به عرض رسانيدي تا هيچ آفريده را شكي و شبهتي نماندي و تعيين دفتردار ديوان از صوايب تدابير صاحب سعيد شهيد مغفور خواجه شمس الدين صاحب ديوان جويني رحمة اللّه تعالي بوده و پيش از او ديگر از وزرا، سلاطين مغول دفتردار نداشتند ... اين وزير انديشه كرد كه مبادا اصحاب اغراض در حق او به حضرت پادشاه قصدي كنند» پس از مشورت با ارباب اطلاع و بررسي و ممارست بسيار «... بروات هرسالي را به موجب تواريخ كه در هربرات مسطور بود جدا كرد و متوجهات هرشهر و ولايت و ناحيت را كه تعلق بدان ولايت داشت مضبوط گردانيد و جمع و خرج را ماه‌به‌ماه و سال‌به‌سال در دفاتر اثبات كرد و از آن هرولايت، در هرسال دفتري جداگانه مشتمل بر جمع و خرج كه در آن سه سال اتفاق افتاده بود، بنوشت» و حاصل سعي و تلاش دبيران و محاسبان را شمس الدين صاحب ديوان به اطلاع شاه رسانيد و هرسال از اين راه مبلغي قابل‌توجه به نفع شاه و خواتين و شاهزادگان و ديگر نامداران مغول مصرف مي‌كرد، خان مغول اين اقدام را مورد تأييد قرار داد و خواجه را نوازش و تقدير و به اصطلاح مغولان «سيورغاميشي» تمام فرمود و خلعت خاص ارزاني داشت، در عهد غازان خان اين شغل خطير به عهده سيد صدر الدين حمزه واگذار شد، وي كه مورد اعتماد پادشاه و وزرا بود دفترخانه را بيش‌ازپيش وسعت بخشيد. دفترها، طومارها و روزنامجات و صندوقهاي دفتر او در كمال نظم بود، ملازمان، فراشان، و شتران در صورت لزوم دفاتر و اسناد را از محلي به محل ديگر مي‌بردند پس از مرگ سيد صدر الدين حمزه
______________________________
(1). همان كتاب، ص 114 به بعد.
ص: 1416
و بازماندگان او، هرصاحب بلوكي جهت جمع و خرج ولايتي كه در اختيار او بوده دفاتر مخصوص نوشت و دفترهاي قديم را به دست فراموشي سپردند.» «1»
صاحب‌جمعي، يعني مراقبت و مواظبت از اموال ديوان از ديرباز مورد توجه بود و معمولا مردي كوتاه‌دست و پاكدامن را كه به امانت مشهور بود به اين مقام مي‌گماشتند، در يكي از احكام مربوط به عهد ايلخانان از متصدي اين شغل خواسته‌اند كه «... در محافظت مال ديوان با قصي الغايه كوشد و بي‌برات و حوالت ديوان يك دانگ زر به هيچ آفريده ندهد ...» «2» و به حكام و متصرفان ولايات نيز تأكيد كرده‌اند كه «دست او را در محافظت اموال قوي شناسند و ديگري را در اين وظيفه با او شريك و منازع ندانند ...» «3»
به‌طوري كه از مطالعه فصل بيست و چهارم دستور الكاتب برمي‌آيد نه‌تنها در شهرهاي مهم يك نفر به عنوان رئيس شهر برگزيده مي‌شد بلكه در دهات نيز شخص مقتدر و توانايي را بعنوان «رئيس ده» مي‌گماشتند. محمد نخجواني درباره وظايف رئيس چنين مي‌نويسد: «چون رئيس عز الدين از مدتي باز به رياست فلان ديه مشغول بوده است و در رعايت رعايا و آباداني كوشيده و آينده و رونده را بر احسن وجوه جواب داده و از رسانيدن تعرض به رعايا و ضعفا مانع شده، باز قرار رياست آنجا بدو تفويض رفت تا به قاعده سابق اهالي و ساكنان را محافظت نموده، سويت و راستي ميان ايشان نگاه دارد و زور و زيادتي نكند، و وجوه بروات و حوالات ديواني را به نيكوتر صورتي از رعايا حاصل كرده به محصلان دهد و اخراجات ده را به راستي بر رعايا تقسيم كند، چنانك بار قوي بر ضعيف نيفتد و آينده و رونده را به دلخوشي روانه كند، بر وجهي كه رعايا را زحمتي نرسد و به نفس خود بر سر مرز دعات رود و مزارعان را مدد دهد تا تمامت را سيراب گردانند و از حيف‌وميل و محابا احتراز نمايد و زندگانيي پيش گيرد كه موجب ترفيه ساكنان باشد تا در آباداني دير و عمارت و زراعت كوشند و در همه احوال جانب حق تعالي و مصلحت ديوان نگاه دارد.
بدان سبب اين حكم نفاذ يافت تا ارباب و كدخدايان و رعايا و مزارعان ديه از ابتداي اين سال و برقرار، او را رئيس و پيشواي خود دانند و از سخن و صوابديد او كه متضمن مصالح رعايا و آباداني ديه باشد، بيرون نيايند. و مرسومي كه رياست را مقرر بود، به اتفاق بر يكديگر قسمت كرده سال‌به‌سال با او جواب گويند.» «3»
محمد نخجواني در آخرين مجلد دستور الكاتب نشان مي‌دهد كه نه‌تنها در عهد سلاجقه و خوارزمشاهيان بلكه در عهد ايلخانان مغول نيز دولتها و زمامداران وقت براي اداره دار العلمها و نظاميه‌ها زبده علما و محققان و فضلاي زمان را انتخاب و به عنوان مدرس، به دانشگاه مورد نظر گسيل مي‌داشتند، به همچنين براي مسجد جامع شهرهاي بزرگ خطيب و گوينده‌اي شايسته
______________________________
(1). نقل و تلخيص از همان كتاب، ص 125 به بعد.
(2 و 3). همان كتاب ص 163.
(3). همان كتاب، ص 175.
ص: 1417
انتخاب مي‌كردند و از كليه مقامات دولتي و روحاني مي‌خواستند كه در رعايت احترام او كوتاهي نورزند. همچنين نخجواني در فصل هشتم كتاب خود نشان مي‌دهد كه دانشيار و معيد براي كمك به دانش‌آموزان در عهد ايلخانان نيز معمول بوده است، علاوه بر اين تدريس فقه اسلامي به عهده مردي فقيه واگذار مي‌شد. همچنين تعيين محتسب و شهردار براي نظارت در قيمتها و مبارزه با كم‌فروشي و گرانفروشي و انتخاب و اعزام «ساعوري» يا پزشك براي بيمارستانها و انتخاب شخصي براي گردآوري زكوة (عاملي زكوت) در آن دوره نيز معمول بوده مأمور اخذ زكات مكلف بود تا با توجه به موازين شرعي زكاة را (به صدقه فطر و مال تجارت و شتر و گاو و گوسفند و جز اينها وصول كنند و بين فقرا و مساكين يعني هفت طبقه‌اي كه در قرآن مذكور است تقسيم كند، در فصل هجدهم نخجواني ضمن گفتگو از جزيه مي‌نويسد: «استيفاء جزيه هرسال يك‌بار كنند و از هرذمي يك‌بار ستانند بيشتر، كمتر از ديناري نشايد، و امام را رسد كه زيادت گرداند، آن‌چنان باشد كه حكم فرمايد كه «ذمي» مسلماني را كه به خانه او رسد سه روز ضيافت كند يا كمتر از سه روز، اما بايد كه امام عدد اضياف معين گرداند و آن ايام را كه در تمامت سال هريك از ايشان چند كس را از مسلمانان در چند روز ضيافت كند، هم تعيين كند، همچنين از براي هريكي از مهمانان مقدار طعام از نان و خورش معين گرداند و جنس اطمعه نيز جهت هريك از اضياف تعيين كند و منزل نيز مقرر گرداند و علف دواب مهمانان نيز تعيين كند، تا معلوم شود كه هردابه را چه مقدار علف مي‌ماند و اما آنچ در ديوان بزرگ مقرر است بسيارست و آنچ در زمان سلطان سعيد ابو سعيد مقرر بوده برين جملتست و احكام ديواني برين مواجب نوشته مي‌شد، حكام و نواب و متصرفان و بيتكچيان سلماس و توابع آن و جماعت اهل ذمت آنجا از يهود و نصارا و ارامنه و غيرهم بدانند كه در اين وقت حكومت و متصرفي جزيه اهل ذمت به شيخ الاسلام صدر الدين دامت بركته كه از مشاهير اعاطم مشايخ است تفويض رفت، تا در رعايت و محافظت ايشان بكوشد و نگذارد از هيچ آفريده بر ايشان زور و زيادتي رود و معتمدان او متوجه جزيه ايشان سال بسال برين موجب استيفاء نمايند:
از متمول هشت دينار- از متوسط حال شش دينار- از مقل الحال چهار دينار و به زيادت از اين با ايشان خطابي نكنند و مزاحم و معارض نگردند و نگذارند كه از ديوان بيرون اين وجوه كه مفصل شد از ايشان مطالبتي نمايند ...» «1»
فصل هجدهم كتاب دستور الكاتب از جهت تحميلات فراواني كه مسلمانان بر ذميان روا مي‌داشتند قابل‌توجه و شايان دقت است، بخصوص كه مي‌دانيم در عهد مغولان تعصبات و تحميلات مذهبي نسبت به قرون پيش تا حدي نقصان يافته بود. نكته ديگر كه توجه به آن ضروري است اينكه در عهد ايلخانان نه‌تنها امام جماعت مسجد جامع شهرها بلكه مؤذن مساجد نيز به موجب فرماني تعيين مي‌شدند. «2»
______________________________
(1). همان، ص 248.
(2). همان، 251 و 263.
ص: 1419

سياست مالي اوكتاي‌

بارتولد مي‌نويسد: «منكو نقشه اوكتاي را در مورد تنظيم امور وصول مالياتها و پايان بخشيدن به خودكامگي در اخذ عوارض، تجديد كرد.
خان بزرگ علنا اعلام داشت كه انديشه وي متوجه اعتلاي سطح رفاه و آسايش مردم است نه پر كردن خزانه خويش. چون ارغون و ديگر امراي مغرب در قوريلتاي (649 ه.) حضور يافتند، منكوقاآن نطقي خطاب به ايشان ايراد كرد و ضمن آن چنين گفت: «شكي نيست كه هركس نيازمنديهاي اتباع و ناحيه قلمرو خويش را بهتر مي‌داند و راه و رسم اصلاح و رفع نقايص را نيكوتر مي‌شناسد.»
بدين‌سبب فرمود تا هريك از ايشان عليحده كتبا وضع ناحيه خويش را گزارش دهد و اقداماتي را كه براي رفاه و آسايش مردم بتوان به عمل آورد ذكر كند. تقريبا همه ايشان از سنگيني بار ماليات همچون بلاي عمده و آفت اصلي ياد كردند و لزوم محدود كردن آن را ثابت نمودند.
بنا به گفته رشيد الدين «چون كار ظلم و تعدي بالا گرفته بود، دهاقين از كثرت زحمات و مطالبات و تكليف و عوارض به جان رسيده بودند تا به حدي كه محصول ارتفاعات به نصف مطالبات وفا نمي‌كرد:
«اين‌بار برخلاف احكام و تصميمات اوكتاي قاآن، ماليات نقدي تعيين شد، ولي درباره ميزان آن اخبار متناقضي به دست ما رسيده است. اين خود نشان مي‌دهد كه اوامر منكوقاآن در اين زمينه بر روي كاغذ باقي مانده به موقع اجرا گذاشته نمي‌شده است. بنا به گفته رشيد الدين، در دوره مغولان چين و ماوراء النهر حداكثر ماليات سرانه 15 دينار بوده است. (در متن ديگر 11 دينار) و در خراسان و ايران 7 دينار، و حداقل در همه‌جا يك دينار بود. به گفته جويني منكوقاآن براي خراسان حداكثر 10 دينار و حداقل يك دينار معين كرده بود. همه هزينه‌هاي دولت از محل اين ماليات مي‌بايست پرداخته شود ... درباره نحوه وصول ماليات توسط ارغون، گراكوس مورخ چنين مي‌گويد: از مردم بيش از حد توانايي ايشان ماليات مطالبه مي‌كردند و كار ايشان را به فقر مي‌كشاندند، آن‌گاه رنج و شكنجه‌شان مي‌دادند و كساني را كه پنهان مي‌شدند، مي‌گرفتند و به قتل مي‌رسانيدند. هركس قادر به پرداخت نبود، كودكانش را مي‌گرفتند. زيرا كه مسلمانان ايراني همراه ايشان بودند. ولي شاهزادگان فرمانفرماي نواحي نيز در اعمال شكنجه و اخاذي ياري‌شان مي‌كردند و ضمنا خود نيز نصيبي مي‌بردند ...» «2»
______________________________
(1). همان، ص 325 به بعد.
(2). تركستان‌نامه، پيشين، ص 1022 به بعد.
ص: 1071